کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رجل الدين پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ذات رجل
لغتنامه دهخدا
ذات رجل . [ ت ُ رِ ] (اِخ ) موضعی است به دیار عرب . مثقب عبدی گوید : مررن علی شراف فذات رجل و نکبن الذرانح بالیمین . (معجم البلدان ).و ابن الأثیر در المرصع ذات رجل این شعر را گوید به دیار کلب در شام است . || و نیز جایگاهی است به زمین بکربن وائل . (ا...
-
رجل قنطورس
لغتنامه دهخدا
رجل قنطورس . [ رِ ل ِ ق َ رَ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ). نام ستاره ای است برزانوی دست راست صورت قنطورس . (یادداشت مرحوم دهخدا). نام ستاره ای است روشن از قدر اول بر پای راست قنطورس . (از التفهیم چ همایی ذیل ص 87) (از جهان دانش ).
-
رجل آباد
لغتنامه دهخدا
رجل آباد. [ رَ ج ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان آلان براغوش بخش آلان شهرستان سراب . سکنه ٔ آن 291 تن است . آب آن از رودخانه ٔ چاکی چای و محصولات آن غله و حبوب است . صنایع دستی آن فرش و جاجیم بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
رجل الارنب
لغتنامه دهخدا
رجل الارنب . [ رِ لُل ْ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) لاغون است . گفته شده آن گیاهی است که دیسقوریدوس آن را به یونانی لاغوین نامیده است . (از مفردات ابن بیطار). لاغورس .(تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). و رجوع به لاغوین شود.
-
رجل الباب
لغتنامه دهخدا
رجل الباب . [ رِ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) پاشنه ٔ در. (دهار).
-
رجل البحر
لغتنامه دهخدا
رجل البحر. [ رِ لُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) جوی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || شاخه ٔ دریا. (از اقرب الموارد).
-
رجل الجبار
لغتنامه دهخدا
رجل الجبار. [ رِ لُل ْ ج َب ْ با ](اِخ ) ستاره ای از قدر اول بر پای چپ جبار، و آنرا رجل الجوزا نیز نامیده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به رجل الجوزاء شود.
-
رجل الجراد
لغتنامه دهخدا
رجل الجراد. [ رِ لُل ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) تره ای است مانند تره ٔ یمانی و در خواص بدل آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تره ای است مانند بقله ٔ یمانی . (از اقرب الموارد). نبتی است همچون نبات بقلة الیمانیه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سرو ترکس...
-
رجل الجوزاء
لغتنامه دهخدا
رجل الجوزاء. [ رِ لُل ْ ج َ ] (اِخ ) رجل الجبار. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به رجل الجبار شود.
-
رجل الحمار
لغتنامه دهخدا
رجل الحمار. [ رِ لُل ْ ح ِ ] (ع اِمرکب ) از تیره ٔ کمپوزه وقسمت قابل مصرف گل آن است و ماده ٔ مؤثر آن موسیلاژ، مواد پکتیک میباشد. موارد استعمال : اسپس پکتورال ، اسپس وولنه رر. (از کارآموزی داروسازی جنیدی ص 198). حشیشةالسعال . فنجیون . فنجریون . (یادد...
-
رجل الحمام
لغتنامه دهخدا
رجل الحمام . [ رِ لُل ْح َ ] (ع اِ مرکب ) انقلیاتانیست . حالوما. حمیرا. خس الحمار. شنگار. شنجار. قالقس . کحلا. (یادداشت مرحوم دهخدا). شنگار. (الفاظ الادویة ص 131). شنجار. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 171).
-
رجل الحمامة
لغتنامه دهخدا
رجل الحمامة. [ رِ لُل ْ ح َ م َ ] (ع اِ مرکب ) گاوزبان . (ناظم الاطباء). شنجار. (منتهی الارب ). انخوی . حمیراء. رجل الحمام . (یادداشت مرحوم دهخدا). به اندلس شنجار را گویند. (از مفردات ابن بیطار). و رجوع به شنجار و ماده ٔ قبل شود.
-
رجل الدجاج
لغتنامه دهخدا
رجل الدجاج . [ رِ لُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) اقحوان است . (اختیارات بدیعی ).
-
رجل الدجاجة
لغتنامه دهخدا
رجل الدجاجة. [ رِ لُدْ دَ ج َ ] (ع اِ مرکب ) بابونه . (ناظم الاطباء). بابونه . بابونج . کرکاش . مقارجه . بابونق . اقحوان . بابونک . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
رجل الذرذور
لغتنامه دهخدا
رجل الذرذور. [ رِ لُذْ ذَ ] (ع اِ مرکب ) رجل الزرزور. رجل العقاب . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به دو کلمه ٔ مزبور شود.