کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رجل الجراد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رجل الراعی
لغتنامه دهخدا
رجل الراعی . [ رِ لُرْ را ] (ع اِ مرکب ) اَآطریلال . (یادداشت مرحوم دهخدا). خربق سیاه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
رجل الزاغ
لغتنامه دهخدا
رجل الزاغ . [ رِ لُزْ زا ] (ع اِ مرکب ) رجل الغراب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به رجل الغراب شود.
-
رجل الزرزور
لغتنامه دهخدا
رجل الزرزور. [ رِ لُزْ زُ ] (ع اِ مرکب ) اَآطریلال . رجل العقاب . (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاه اطریلال است و به لغت هندی کاکچنکی و مسی نامند، و گویند رجل الغراب غیر اطریلال است و به زبان فرنگی آن را کرتویس نامند. (از اختیارات بدیعی ). رجل الغراب . (از...
-
رجل السهم
لغتنامه دهخدا
رجل السهم . [ رِ لُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) هر دو طرف تیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
رجل الشعر
لغتنامه دهخدا
رجل الشعر. [ رَ ج َ لُش ْ ش َ ] (ع ص مرکب ) مرد فروهشته موی و یا آنکه موی وی میان فروهشته و مرغول باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
رجل الطائر
لغتنامه دهخدا
رجل الطائر. [ رِ لُطْ طا ءِ ] (ع اِ مرکب ) آهن داغ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آهنی است که بدان داغ کنند. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || داغ با آهن . (ناظم الاطباء).
-
رجل الطیر
لغتنامه دهخدا
رجل الطیر. [ رِ لُطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) رجل الغراب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اَآطریلال . پاکلاغی . غازایاغی . حرزالشیطان . (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاه اطریلال است و به لغت هندی کاکچنکی و مسی نامند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به رجل الغراب و رجل العقاب ...
-
رجل العقاب
لغتنامه دهخدا
رجل العقاب . [ رِ لُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) رجل العقعق . رجل الزرزور. رجل الغراب است که گفته شد، و در مصر اَآطریلال را رجل الغراب خوانند. (اختیارات بدیعی ). گیاه اطریلال است و به لغت هندی کاکچنکی و مسی نامند. و رجوع به اطریلال و رجل الغراب و الفاظ الا...
-
رجل العقعق
لغتنامه دهخدا
رجل العقعق . [ رِ لُل ْ ع َ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) رجل العقاب . رجل الغراب . رجل الزرزور. (مفردات ابن بیطار). رجوع به رجل العقاب و رجل الغراب و رجل الزاغ و اآطریلال و تحفه حکیم مؤمن چاپ مصطفوی ص 126 شود.
-
رجل الغراب
لغتنامه دهخدا
رجل الغراب . [ رِ لُل ْ غ ُ ] (ع اِ مرکب ) قازیاغی . (ناظم الاطباء). نباتی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زرقوری . اَآطریلال . حشیشةالبرس . جرزالشیطان . زرینوری . رجل العقاب . (یادداشت مرحوم دهخدا). گویند نبات اَآطریلال است ، و اک...
-
رجل الفروج
لغتنامه دهخدا
رجل الفروج . [ رِ لُل ْ ف ُ ] (ع اِ مرکب ) رجل الفلوس نیز گویند، آن قاقلیست . (ذخیره خوارزمشاهی ). به لغت اندلس قاقلی گویند. (از مفردات ابن بیطار ص 137).رجل الفلوس . قاقلی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دو کلمه ٔ بالا و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 1...
-
رجل الفلوس
لغتنامه دهخدا
رجل الفلوس . [ رِ لُل ْ ف ُل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) (از: رجل عربی ،به معنی پای + پولای لاتینی ، مرغ خانگی ) قاقلی . رجل الفروج . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجل الفروج . بلغت اندلس قاقلی گویند. (از مفردات ابن بیطار ص 137). رجوع به قاقلی و رجل الفروج و تذکره ...
-
رجل القوس
لغتنامه دهخدا
رجل القوس . [ رِ لُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) گوشه ٔبرگشته ٔ زبرین کمان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
سرو ترکستانی
لغتنامه دهخدا
سرو ترکستانی . [ س َرْ وِ ت ُ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زَرْنَب . رجل الجراد. (منتهی الارب ). گیاهی است خوشبو و در طب بکار است . (یادداشت مؤلف ).
-
اسعی
لغتنامه دهخدا
اسعی . [ اَ عا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سعی . ساعی تر. کوشاتر. کوشنده تر.- امثال :اسعی من رِجْل ؛ قال حمزة لاادری اَ رجل الانسان یراد بها ام رجل الجراد، قلت اکثرالحیوانات یسعی علی الرجل فلایبعد ان یراد به رجل الانسان و غیره التی یسعی علیها. (مجمع ...