کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رباب نواختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رباب نواختن
لغتنامه دهخدا
رباب نواختن . [ رَ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) زدن ساز رباب . نواختن رباب که سازی است معروف : برسم رفته چو رامشگران و خوش دستان یکی بساخت کمانچه یکی نواخت رباب .مسعودسعد.
-
واژههای مشابه
-
رباب زن
لغتنامه دهخدا
رباب زن . [ رَزَ ] (نف مرکب ) رباب نواز. چنگزن . که رباب را بنوازد. که رباب را بزند: عَوّاد؛ رباب زن . (منتهی الارب ).
-
نار رباب
لغتنامه دهخدا
نار رباب . [ رِ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از انار ترش باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). انار خوش ترش . (شمس اللغات ).
-
بازی رباب
لغتنامه دهخدا
بازی رباب . [ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج که در 36 هزارگزی شمال سنندج و ده هزارگزی باختر حسین آباد و شوسه ٔ سقز در کوهستان قرار دارد. هوایش سرد و 170 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ محلی و چشمه . محصولاتش غلات ، حب...
-
خر رباب
لغتنامه دهخدا
خر رباب . [ خ َ رِ رُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن آلت چوبین که بر کاسه ٔ رباب و امثال آن بود و تارها بر آن کشند : نشاند عدل تو بر گاو زهره را چون دیدکه می نشد نفسی از خر رباب جدا. سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).بچارمیخ بلا چون خر ربابم اسیرز زخمها که...
-
خرک رباب
لغتنامه دهخدا
خرک رباب . [ خ َ رَ ک ِ رَ / رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرکی که در زیر تارهای رباب گذارند. (از فرهنگ شعوری ورق 358). رجوع به خرک شود.
-
جستوجو در متن
-
ربابی
لغتنامه دهخدا
ربابی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به رَباب . رباب نواز. عَوّاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سازنده و نوازنده ٔ رباب . (ناظم الاطباء). آنکه با رباب سر و کار دارد خواه به ساختن و خواه به نواختن : صبحگه آن نغمه ٔ چمچه ٔ حلیمی بر حلیم بر بگوشم خوشتر از زخمه ٔربا...
-
کمانچه زدن
لغتنامه دهخدا
کمانچه زدن . [ ک َ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن کمانچه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کمانچه (آلت موسیقی ) شود. || به شورش درآوردن . (آنندراج ). فتنه برانگیختن و هنگامه بر پا کردن . (ناظم الاطباء) : می خواستم کمانچه زدن اهل زهد رااین کار را به...
-
ابریشم
لغتنامه دهخدا
ابریشم . [ اَ ش َ ] (اِ) خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم . بریشم . حریر. قز. افریشم : و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه . (حدود العالم ).کمندی ز ابریشم و چرم شیریکی تیغ درخورد گرد دلیر. فردوسی .همچنان باشم ت...
-
زخمه
لغتنامه دهخدا
زخمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) مطلق زدن . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس ، بازی چوگان را نیز زخمه گویند، همچنانک...
-
ترنگ
لغتنامه دهخدا
ترنگ . [ ت َ / ت ِ رَ / رِ ] (اِ صوت ) بانگ کمان است . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 281). صدا و آوازه ٔ کمان باشد به وقت تیرانداختن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی )(از ناظم الاطباء). آوازه زه کمان . (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز کمان . (او...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...
-
نواختن
لغتنامه دهخدا
نواختن . [ ن َ ت َ ] (مص ) نوازش نمودن . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). شفقت نمودن . ملاطفت کردن . مهربانی کردن . (ناظم الاطباء). تفقدکردن . (فرهنگ فارسی معین ) : مهلب بن ابی صفره چون از حرب ازارقه بپرداخت به نزدیک حجاج آمد و حجاج او را بنواخت ...