کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
را پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
امید را پی بریدن
لغتنامه دهخدا
امید راپی بریدن . [ اُ پ َ/پ ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نومید گردانیدن . (مؤید الفضلاء). مأیوس کردن . (ناظم الاطباء). مأیوس ساختن . (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
پای کسی را گرفتن
لغتنامه دهخدا
پای کسی را گرفتن . [ ی ِ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خرجی یا زیانی یا جنایتی تعلق بدو یافتن . بر عهده ٔ او وارد آمدن .
-
پی چیزی را آوردن
لغتنامه دهخدا
پی چیزی را آوردن . [ پ َ / پ ِ ی ِ چی وَ دَ ] (مص مرکب ) رد او را آوردن تا... || دنبال آنرا گرفتن .
-
بر قاتلان را گفتن
لغتنامه دهخدا
بر قاتلان را گفتن . [ ب َ ت ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، کنایه از بآخر رسیدن امری و این مأخوذ است از کلمه ای که بعد از تعزیه (شبیه ) برای آگاه کردن سامعین از ختم شدن تعزیه میگفتند و کلمه این بود «بر قاتلان اباعبداﷲ لعنت !». (یادداشت مؤلف ...
-
خود را باختن
لغتنامه دهخدا
خود را باختن . [ خوَدْ / خُدْ ت َ ] (مص مرکب ) ترسیدن از امری . دست پاچه شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خویش را ساختن
لغتنامه دهخدا
خویش را ساختن . [ خوی / خی ت َ ] (مص مرکب ) خودآرایی کردن . (آنندراج ). خود را آراستن . تزیین کردن خود : این زمان با من نمی سازد و گرنه پیش ازین خویش را می ساخت چون از دور پیدا میشدم .سعیدای اشرف (از آنندراج ).
-
خویش را گرد گرفتن
لغتنامه دهخدا
خویش را گرد گرفتن . [ خوی / خی گ ِگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خود را جمع کردن : قطره ٔ آبی که درخواهد شد از ابر بلندگرد گیرد خویش را و پس به دریا افکند.میرخسرو (از آنندراج ).
-
خویش را گم کردن
لغتنامه دهخدا
خویش را گم کردن . [ خوی / خی گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مغرور بودن . متکبر بودن . رتبت و حالت خود نشناختن . (آنندراج ). پا از حدخود بیرون گذاردن . بحد و اندازه ٔ خود واقف نبودن . حد خود ندانستن . بگذشته ٔ خود توجه نکردن : دیو از شکل سلیمان پای بر مسند گ...
-
خون کسی را خریدن
لغتنامه دهخدا
خون کسی را خریدن . [ ن ِ ک َ خ َ دَ ](مص مرکب ) فدیه بجان کسی دادن . پول دادن و جان کسی را خریدن . || کسی را از رنجی راحت کردن .
-
سکه ٔ کار کسی را بردن
لغتنامه دهخدا
سکه ٔ کار کسی را بردن . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ی ِ رِ ک َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ارزش و اعتبار کسی را انداختن : آتش عیاره ای آب عیارم ببردسیم بناگوش او سکه ٔ کارم ببرد. خاقانی .گفتمش ای صبحدم سکه ٔ کارم مبرزر و سر اینک ز من سکه ٔ رخ برمتاب .خاقانی ...
-
پای خود را کنار کشیدن
لغتنامه دهخدا
پای خود را کنار کشیدن . [ ی ِ خوَد / خُدْ ک ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دیگر در امری که دخالت داشت دخالت نکردن .
-
پی کسی را گم کردن
لغتنامه دهخدا
پی کسی را گم کردن . [ پ َ / پ ِ ی ِ ک َ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گم کردن ِ رد پای او.
-
خشم خود را فرو بردن
لغتنامه دهخدا
خشم خود را فرو بردن . [خ َ / خ ِ م ِ خوَدْ / خُدْ ف ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) غیظ خود را خوردن . کظم غیظ کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سنگ کسی را به سینه زدن
لغتنامه دهخدا
سنگ کسی را به سینه زدن . [ س َ گ ِ ک َ ب ِ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول کنایه از طرفداری و حمایت او کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
پای کسی را از جائی بریدن
لغتنامه دهخدا
پای کسی را از جائی بریدن . [ ی ِ ک َ اَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) آمد و شد وی را از آنجا منقطع کردن .