کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رایحة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رایحة
لغتنامه دهخدا
رایحة. [ ی ِ ح َ ] (ع ص ، اِ) رایحه . رائحة. اسم فاعل از ریشه ٔ «روح ». مؤنث رائح . زن شادمانی کننده . (ناظم الاطباء). || زنی که درشبانگاه آید. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، روائح .(المنجد). || زنی که در شبانگاه کار کند.(ناظم الاطباء). رجوع به ر...
-
واژههای مشابه
-
خوب رایحه
لغتنامه دهخدا
خوب رایحه . [ ی ِ ح َ / ح ِ ] (ص مرکب ) خوشبوی . معطر. چیزی که بویش دلپذیر باشد. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
نشیة
لغتنامه دهخدا
نشیة. [ ن ِش ْ ی َ ] (ع اِ) رایحه . (معجم متن اللغة) (المنجد) . ج ، نشایا. و رجوع به نَشیَّة و نُشْیَة شود.
-
نشیة
لغتنامه دهخدا
نشیة. [ ن ُش ْ ی َ ] (ع اِ) رایحه . (اقرب الموارد). ج ، نشایا. رجوع به نِشیَة شود.
-
النجوج
لغتنامه دهخدا
النجوج . [ اَ ل َ ] (اِ) درختی است که مثل عود عطر و رایحه دارد. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به النجج و یلنجوج و الوة شود.
-
بی رنگ و بو
لغتنامه دهخدا
بی رنگ و بو. [ رَ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنگ + و + بو) که فاقد طعم و رایحه است . || کنایه از بی خاصیت . رجوع به رنگ و بو شود.
-
رعی الحمار
لغتنامه دهخدا
رعی الحمار. [ رَع ْ یُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) خاری است شبیه به بادآورد بغایت تند، رایحه ای شبیه به رایحه ٔ حرف و بیخش تندتر و تخمش شبیه به خردل و سیاه و چون حمار را نفخ و دردی بهم رسد از خوردن این گیاه خلاص یابد گویند رعی الابل است . (از تحفه ٔ حکیم م...
-
بوی دار
لغتنامه دهخدا
بوی دار. (نف مرکب ) دارنده ٔ بوی . (آنندراج ). با بو و دارای رایحه . (ناظم الاطباء). دارای بو. دارای رایحه . بابوی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) سگ شکاری که ببوی ، جانور را پیدا کند. (آنندراج ). بوی پرست وسگ شکاری . (ناظم الاطباء). و رجوع به ب...
-
بودار
لغتنامه دهخدا
بودار. (نف مرکب ) بوی دار. دارنده ٔ بو. آنچه دارای رایحه باشد. چیزی که دارای بو و رایحه باشد. || سخن کنایه آمیز که دارای معنی غیر معنی ظاهر باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || سرخ کرده . طعامی که آنرا سرخ کرده یا پیاز وامثال آن در آن کرده باشند. (یادداشت ب...
-
نشیة
لغتنامه دهخدا
نشیة. [ ن َ شی ی َ ] (ع اِ) بوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رایحه . (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) . رجوع به نِشیَة شود.
-
بویندگی
لغتنامه دهخدا
بویندگی . [ ی َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) بوی داشتن . دارای رایحه و عطر بودن : در آن گلستان چشمه ٔ روشن است خوش آبی ببویندگی چون گلاب .اسدی .
-
عصفة
لغتنامه دهخدا
عصفة. [ ع َ ف َ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عصف . (از اقرب الموارد). رجوع به عصف شود. || عصفةالخمر؛ بوی شراب . (منتهی الارب ). گویند: للخمر عصفة؛یعنی آن شراب را رایحه ای است . (از اقرب الموارد).
-
تخشم
لغتنامه دهخدا
تخشم . [ ت َ خ َش ْ ش ُ ] (ع مص ) بوی گرفتن گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بوی بد گرفتن گوشت . (المنجد). تغییر رایحه ٔ گوشت . (اقرب الموارد).