کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راه پیما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
راه آبی
لغتنامه دهخدا
راه آبی . [ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درنقاط مختلف جهان برای ایجاد سهولت و سرعت در کار مسافرت یا حمل و نقل از اقیانوسها و دریاها و دریاچه هاو برخی از رودخانه ها که قابل کشتیرانی هستند استفاده میشود و نیز در برخی جاها با کندن کانال دریایی رابدریا ...
-
راه آمدن
لغتنامه دهخدا
راه آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) راه پیمودن . راه سپردن . طی طریق کردن . بمجاز، || کنار آمدن . موافقت کردن . بلطف و ملایمت رفتار کردن . روی موافقت نمودن : با کسی راه آمدن ؛ در تداول عامه ، بلطف و مدارا و ملایمت با وی رفتار کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
راه آموختن
لغتنامه دهخدا
راه آموختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) راهنمایی کردن . رهنمایی کردن . راهنما شدن . رهنمون شدن . || راه از کسی یاد گرفتن . راهنمایی شدن .
-
راه آوردن
لغتنامه دهخدا
راه آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) آوردن مذهب . آوردن آیین و رسم . طریقه و شیوه ای پیش کشیدن . رسم و سنتی پیشنهاد کردن . سنتی ارائه کردن . شیوه و رسمی پیش گرفتن : ز هرسو سلاح و سپاه آوریم به نوی یکی تازه راه آوریم . فردوسی .چو از کین و نفرین بپرداخت شا...
-
راه ابریشم
لغتنامه دهخدا
راه ابریشم . [ هَِ اَ ش َ] (اِخ ) یکی از راههای معروف قدیم است که بسبب حمل ابریشم چین از این راه ، بدین اسم شهرت یافته است . این راه از شهرستان توان هوانگ در چین به ولایت کانسو می آمد و از آنجا داخل ترکستان شرقی امروزی میشد و از طریق بیش بالیغ و آلما...
-
راه افتادن
لغتنامه دهخدا
راه افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) حرکت کردن . (فرهنگ نظام ). آغاز حرکت کردن . آغاز رفتن کردن . (یادداشت مؤلف ). کوچ و رحلت کردن : امروز یک قافله برای شیراز راه افتاد. (از فرهنگ نظام ). || به رفتار آمدن کودک . (ناظم الاطباء). || جاری شدن . روان شدن ....
-
راه افکندن
لغتنامه دهخدا
راه افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذر کردن . رفتن راه .- راه افکندن (فکندن ) در جایی ؛ کنایه از راه رفتن . (بهار عجم ) (آنندراج ) (ارمغان آصفی ) : آن حرم قدس چو واپس فکندراه در اقصای مقدس فکند.امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم ).
-
راه انداختن
لغتنامه دهخدا
راه انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گذر کردن . مرور کردن . گذشتن . رفتن . عبور کردن .کنایه از راه رفتن در جایی . (آنندراج ) : بر کوچه ٔ لب راه دگرخنده نینداخت تا خانه ٔ چشمم ز غمت گریه نشین شد. ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی ). || بجریان انداختن . بکار...
-
راه بازرگانی
لغتنامه دهخدا
راه بازرگانی . [ هَِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) راهی که کالاهای تجارتی را از آن حمل کنند. اهمیت راهها بخصوص راههای بازرگانی منوط به فعالیت تجارتی در مراکزی است که بوسیله ٔ آن راهها بیکدیگر مربوط میگردند. چون امروزه کارخانه های بی شماری در باختر ار...
-
راه بربستن
لغتنامه دهخدا
راه بربستن . [ ب َب َ ت َ ] (مص مرکب ) مسدود کردن راه . بستن راه . مقابل راه گشودن . || بمجاز اجازه ندادن به کسی که در آید. اذن دخول ندادن که وارد شود : همه مهتران پیش مهتر شدندز هر گونه ای داستانها زدندبدان تا چه شد نامور شاه راکه بربست بر کهتران را...
-
راه برداشتن
لغتنامه دهخدا
راه برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) آغاز به راهروی کردن . آغاز رفتن کردن . راهی شدن . روانه شدن . برفتن درآمدن . رفتن آغازیدن : راه برداشت ، میدوید چو دودسهم زد زآن هوای زهرآلود.نظامی .
-
راه بردن
لغتنامه دهخدا
راه بردن . [ب ُ دَ ] (مص مرکب ) برفتار آوردن . (ناظم الاطباء). برفتن داشتن . وادار به رفتن کردن . یاد دادن راه رفتن . به رفتن واداشتن . کمک کردن که راه رود. || راهنمایی کردن . راهبری کردن . رهبری کردن : و دیگر که من از هندوستانم و وقت گرم است و در آن...
-
راه برگرفتن
لغتنامه دهخدا
راه برگرفتن . [ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سر راه گرفتن . مانع عبور کسی شدن . راه بستن . سد کردن راه . || رفتن . (یادداشت مؤلف ). راه رفتن . روانه شدن . عزیمت کردن : چو آمد به ارمینیه در، سپاه سپاه خزر برگرفتند راه . فردوسی .همه روزبانان درگاه شاه ...
-
راه برگشودن
لغتنامه دهخدا
راه برگشودن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه گشودن . کوچه دادن . مقابل راه بستن . گفتن که درآید. گشادن طریق تا وارد شود. بار دادن که درآید : فرستاده آمد بنزدیک شاه بفرمود تا برگشودند راه .فردوسی .
-
راه بریدن
لغتنامه دهخدا
راه بریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ره بریدن . سفر کردن . سیر نمودن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). طی کردن راه . (فرهنگ نظام ). قطع مسافت کردن . (یادداشت مؤلف ) : نهادند بر نامه بر مهر شاه هیونی بیاورد و ببریدراه . فردوسی .بهر چه همی بری راهی که درو نیس...