کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راهب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راهب
لغتنامه دهخدا
راهب . [ هَِ ] (اِخ ) البرموسی . او اسقف قبطی بود و اصلش سریانی یعقوبی از شهر اورفا یا دیاربکر. او راست : 1- حسن السلوک فی تاریخ البطارکه و الملوک مصر. چ مصر 1913 م . 2- الخریدة النفیسة فی تاریخ الکنیسة. چ بولاق 1883م . (از معجم المطبوعات ج 1).
-
راهب
لغتنامه دهخدا
راهب . [ هَِ ] (اِخ ) دیهی است در سوریه واقع در جبل سمعان . (از اعلام المنجد). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 249 و عیون الانباء ج 1 ص 121 شود.
-
راهب
لغتنامه دهخدا
راهب . [ هَِ ] (اِخ ) دیهی است در مصر واقع در منوفیه . وقبر شیخ راهب معروف در آن است . (از اعلام المنجد).
-
راهب
لغتنامه دهخدا
راهب . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) اسم فاعل از رهبة و دیگر مصادر «ر ه ب ». (از اقرب الموارد). ترسنده . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ص 3).خائف . (ناظم الاطباء): هو راهب من اﷲ؛ ای خائف . (ناظم الاطباء). || مُقدَّس . (منتهی الارب ). || زاهد و گوشه نشین . ج ، ...
-
راهب
لغتنامه دهخدا
راهب . [هَِ ] (اِخ ) بولس . (قرن 13 م .) او در انطاکیه بدنیاآمد و اسقف بود. وی بکشورهای یونان و فرانسه سفر کرد. او را تألیفاتیست در جدل که آن را خطاب به یکی از دوستان مسلمان خود نوشته است . (از اعلام المنجد).
-
واژههای مشابه
-
طین راهب
لغتنامه دهخدا
طین راهب . [ ن ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طین مختوم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). طین اصفر است که آن را طین صنم نیز نامند، و کسانی که آن را طین مختوم دانسته اند توهم کرده اند. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به طین مختوم شود.
-
ابن راهب
لغتنامه دهخدا
ابن راهب . [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) ابوشکر پطرس بن راهب بن اکرم بن مهذب بن شماس قیطی . در فسطاط مصر میزیسته و681 هَ .ق . درگذشته است . کتابی در تاریخ از خلقت آدم تا قضاة بنی اسرائیل و ملوک روم و ظهورمسیح و تاریخ بطارقه و هم تاریخ خلفا تا زمان خویش نوشته...
-
راهب اصفهانی
لغتنامه دهخدا
راهب اصفهانی . [ هَِ ب ِ اِ ف َ ] (اِخ ) نصرآبادی گوید: از قریه ٔ زنان از توابع اصفهان است پریشان شده بهند رفت . طبعش خالی از لطف نبود و شعر بسیار به مجموعه ٔ ملاقدرتی اصفهانی نوشته بود این بیت مرا خوش آمد:چنان مکن که ز خاکم غبار برخیزدمباد پرده ام ا...
-
راهب اصفهانی
لغتنامه دهخدا
راهب اصفهانی . [ هَِ ب ِ اِ ف َ ] (اِخ )صاحب آتشکده آرد: میرزا جعفر طباطبایی از طرف پدر اولاد سیدالمعالی میرزا محمد رفیع نایینی و از جانب مادر از احفاد خلیفه ٔ سلطانی بود. او به بیشتر کمالات موصوف و به حسن اخلاق معروف است و اکثر اوقات نگارنده بشرف صح...
-
راهب برهمنی
لغتنامه دهخدا
راهب برهمنی . [ هَِ ب ِ ب َ رَ م َ ] (اِخ ) چندربهان ، از شعرا و مصاحبان دولت رای دیوان ترخانیه . رجوع به فرهنگ سخنوران و مقالات الشعراء چ کراچی 1957م . ص 223 و 224 شود.
-
راهب کشمیری
لغتنامه دهخدا
راهب کشمیری . [ هَِ ب ِ ک َ ] (اِخ ) از گویندگان کشمیر. رجوع به روز روشن ص 238 و فرهنگ سخنوران شود.
-
راهب گیلانی
لغتنامه دهخدا
راهب گیلانی . [ هَِ ب ِ ] (اِخ ) قنوجی بخاری گوید: «دیرنشین صنمکده ٔ گیلان است و در ستایش بتان محبوب خوش بیان و شیوازبان » و سپس بیت زیر را از او نقل میکند:چو نخل بی بر اگر فیض من به کس نرسدبرای سوختن آخر به کار می آیم . (از صبح گلشن ص 172).و رجوع به...
-
راهب مروزی
لغتنامه دهخدا
راهب مروزی . [ هَِ ب ِ م َ وَ ] (اِخ ) صبری مروزی . از مردم مرو بود و ابتدا راهب تخلص میکرد. رجوع به صبری مروزی در همین لغت نامه و صبح گلشن ص 247 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 (ماده ٔ صبری مروزی ) و ریحانة الادب ج 2 ص 456 و فرهنگ سخنوران شود.
-
راهب نایینی
لغتنامه دهخدا
راهب نایینی . [ هَِ ب ِ ] (اِخ ) راهب اصفهانی ، که پژمان بختیاری او را بدین نام ذکر کرده است . رجوع به راهب اصفهانی در همین لغت نامه و بهترین اشعار ص 142 برگزیده ٔ پژمان بختیاری شود.