کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قایم راندن
لغتنامه دهخدا
قایم راندن . [ ی ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زبونی و تسلیم شدن . (حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین ).- به قایم راندن ؛ کنایه از زبون شدن : به حیرت مانده مجنون در خیالش به قایم رانده لیلی با جمالش .نظامی .
-
عنان راندن
لغتنامه دهخدا
عنان راندن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) درآمدن . حمله آوردن . روی آوردن : از آن سهمگن تر سیاهی قوی عنان راند بر چالش خسروی .نظامی .
-
مثل راندن
لغتنامه دهخدا
مثل راندن . [ م َ ث َ دَ ] (مص مرکب ) مثل آوردن . مثل زدن . مثل ذکر کردن . مثل نقل کردن : راند خواهم ز گفته هات مثل گفت خواهم ز کرده هات سمر. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 214).رجوع به مثل زدن شود.
-
محمل راندن
لغتنامه دهخدا
محمل راندن . [ م َ م ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ناقه راندن . (آنندراج ). حرکت دادن محمل : ناقه از نقش قدم سلسله ٔ مجنون ساخت لیلی از ناز اگر جانب محمل راند.درویش واله هروی .
-
مرکب راندن
لغتنامه دهخدا
مرکب راندن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن مرکب . به حرکت درآوردن مرکوب . اسب راندن : به یغما ملک آستین برفشاندوز آنجابه تعجیل مرکب براند. سعدی .و رجوع به مرکب دوانیدن شود.
-
ملک راندن
لغتنامه دهخدا
ملک راندن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) فرمانروایی کردن . سلطنت کردن . حکومت کردن : به عدل و کرم سالها ملک راندبرفت و نکونامی از وی بماند. سعدی .بس چون تو ملک زمانه بر تخت نشاندهریک به مراد خویشتن ملکی راند. سعدی (کلیات چ مصفا ص 845).و رجوع به ماده ٔ قبل و...
-
مملکت راندن
لغتنامه دهخدا
مملکت راندن . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حکم راندن . اداره ٔ امور مملکت کردن : پس فریشته اورا گفت : یا قیدار! چندین مملکت و شهر راندی و به شهوات و لذات دنیا مشغول بودی . (تاریخ سیستان ص 45).
-
اشک راندن
لغتنامه دهخدا
اشک راندن . [ اَ دَ ] (مص مرکب ) گریستن : هَطْل ؛ اشک راندن چشم . (منتهی الارب ) : در این افسانه شرطست اشک راندن گلابی تلخ بر شیرین فشاندن .نظامی .
-
باد راندن
لغتنامه دهخدا
باد راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) موجب اخراج ریح شدن .
-
بازپس راندن
لغتنامه دهخدا
بازپس راندن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بعقب راندن : ز اشرار مشتی بازپس ، رانده بکین او نفس پیکانْش چون پر مگس ، در چشم اشرار آمده .خاقانی .
-
پادشاهی راندن
لغتنامه دهخدا
پادشاهی راندن . [ دْ / دِ دَ ] (مص مرکب ) سلطنت کردن : و چون او را وفات آمد دارا هنوز نزاده بود و مادرش پادشاهی میراند. (ابن بلخی ).
-
بیرون راندن
لغتنامه دهخدا
بیرون راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) اخراج . بیرون کردن .
-
پس راندن
لغتنامه دهخدا
پس راندن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بعقب راندن . عقب زدن .
-
حرف راندن
لغتنامه دهخدا
حرف راندن . [ح َ دَ ] (مص مرکب ) سخن راندن . حرف زدن : وز هر طرفی که حرف راندی نقش همه در دو حرف ماندی . نظامی .و آنگهانی آن امیران را بخواندیک به یک تنها بهر یک حرف راند. مولوی .هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند از نار و دخان .مولوی .
-
تیز راندن
لغتنامه دهخدا
تیز راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) راندن با شتاب . سخت سریع راندن : چو بشنیدفرمانبران را بخواندسوی طیسفون تیز لشکر براند. فردوسی .رجوع به ماده ٔ بعد شود.