کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جفت راندن
لغتنامه دهخدا
جفت راندن . [ ج ُ دَ ] (مص مرکب ) راندن گاوان قلبه . راندن گاوان زراعتی و شیار کردن زمین .
-
پیش راندن
لغتنامه دهخدا
پیش راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بجلوراندن . حرکت دادن بسوی مقابل . بجانب مقابل روان ساختن . هدایت کردن چیزی یا کسی بسوی مقابل : تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان .مولوی .
-
حکومت راندن
لغتنامه دهخدا
حکومت راندن . [ ح ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) اعمال و بکار بردن سلطه و قوه ٔ حاکمی . حکومت کردن . تحکم .
-
دیوان راندن
لغتنامه دهخدا
دیوان راندن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) محاکمه کردن . حکم کردن . قضاوت کردن . دیوان کردن . و از همین معنی است که گویند خدا دیوانت کند : ابراهیم [ الخارجی ] با هدیه های بسیار پیش یعقوب آمد یعقوب او را بنواخت ... و گفت شما اندر این میان بیگانه نیستید... مرد...
-
دور راندن
لغتنامه دهخدا
دور راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) به دور بردن . به دور نقل دادن . به مسافت دور بردن . تا مسافت دور دواندن و روان ساختن : شحن ؛ دور راندن شکار وصید نکردن آن . تلغب ؛ دور راندن و دراز ماندن . (منتهی الارب ). || بفاصله ٔ دور رفتن با مرکبی .
-
دور راندن
لغتنامه دهخدا
دور راندن . [ دَ /دُو دَ ] (مص مرکب ) زمانه بر سر بردن . (آنندراج ).- دور تمتع راندن ؛ تمتع حاصل کردن . (از آنندراج ). از زندگی بهره مند شدن . به آرزوها و خواستهای خویش رسیدن : چه وقت عزلت و هنگام انزواست مرانرانده دور تمتع ز گنبد دوار.ظهیر فاریابی ...
-
رصد راندن
لغتنامه دهخدا
رصد راندن . [ رَ ص َ دَ ] (مص مرکب ) رصدبانی کردن . رصد گرفتن . (از یادداشت مؤلف ) : شناسایی که انجم را رصد رانداز آن تخت آسمان را تخته برخواند.نظامی .
-
رطل راندن
لغتنامه دهخدا
رطل راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شراب نوشیدن . می خوردن : چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت . خاقانی .رطل برتر بران که خواهد راندروز یک اسبه در قفای صبوح .خاقانی .
-
زخمه راندن
لغتنامه دهخدا
زخمه راندن . [ زَ م َ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) زخمه زدن . ساز زدن . نواختن با زخمه .- بزخمه راندن ؛ در حال نواختن ساز : هم رود زنان بزخمه راندن هم فاختگان بزند خواندن .نظامی .
-
رخش راندن
لغتنامه دهخدا
رخش راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) اسب راندن . اسب به حرکت آوردن . راندن اسب . حرکت کردن . روان شدن : برون ران از این شهر و ده رخش همت که اینجاش آب و چرایی نیابی . خاقانی .به چالشگری سوی او راند رخش برابر سیه خنده زد چون درخش . نظامی .چنان راند آن خسرو...
-
رزم راندن
لغتنامه دهخدا
رزم راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . جنگیدن . رزمیدن . نبرد کردن : چو رزم راندی بر کام خویشتن یک چندبه بزم نیز طرب جوی و کام خویش بران .امیرمعزی .
-
رگ راندن
لغتنامه دهخدا
رگ راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) ریشه دوانیدن . (آنندراج ) : چنان پنجه و ریشه های متین که رگ رانده در مغز گاو زمین .ظهوری (از آنندراج ).
-
سخن راندن
لغتنامه دهخدا
سخن راندن . [ س ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) نطق کردن . تقریر کردن : از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش ندانم همی . فردوسی .قاصد چو بسی درین سخن راندمسکین پدر عروس درماند. نظامی .سخن راند زَاندازه ٔ کار خویش ز بی روزی صلح و پیکارخویش .نظامی .
-
سیاست راندن
لغتنامه دهخدا
سیاست راندن . [ سیا س َ دَ ] (مص مرکب ) مجازات و عقوبت کردن : پس از آن به سیاست راندن حاجت نیاید و ارسلان نیز بازگشت . (تاریخ بیهقی ). و هرگاه که پادشاه عطا ندهد و سیاست هم بر جایگاه نراند همه ٔ کارهای بر وی شوریده و تباه گردد. (تاریخ بیهقی ). که وی ...
-
کار راندن
لغتنامه دهخدا
کار راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) سوق کار. انجام دادن آن . اداره کردن شغل .