کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راندن
لغتنامه دهخدا
راندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بدر کردن . بیرون کردن و خارج کردن . (ناظم الاطباء). اخراج کردن . دور کردن کسی را از جایی . (...
-
واژههای مشابه
-
عرق راندن
لغتنامه دهخدا
عرق راندن . [ ع َ رَ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . (از آنندراج ). عرق ریختن . || سعی در کاری کردن . (از آنندراج ) : به حیرتم که قدم سودگان دشت حجازبه راه کعبه چه گرم اند در عرق رانی . طالب آملی (از آنندراج ).عرق ریختن . رجوع به عرق ریختن شود.
-
عیش راندن
لغتنامه دهخدا
عیش راندن . [ ع َ / ع ِ دَ ] (مص مرکب ) عشرت کردن . خوش گذراندن : چو سعدی عشق پنهان دار و لذت جوی و آسایش به تنها عیش میراند که منظوری نهان دارد. سعدی .مرا پنج روز دگر مانده گیردو روز دگر عیش خوش رانده گیر. سعدی .گلیم بین که در آن بر چه عیش میراندسیه...
-
کام راندن
لغتنامه دهخدا
کام راندن . [ دَ ] (مص مرکب )... در چیزی ؛ کامران بودن در آن چیز. کامیاب بودن و بمراد رسیدن . نایل آمدن به آن چیز. (از آنندراج ).بهره بردن از چیزی . متمتع شدن از چیزی : جهان بکام تو بادای وزیر ملک آرای که تا بدولت شاه جهان تو رانی کام . سوزنی .چون خو...
-
کمیز راندن
لغتنامه دهخدا
کمیز راندن . [ ک ُ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بول کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کشتی راندن
لغتنامه دهخدا
کشتی راندن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بردن کشتی در دریا. راندن کشتی : به آب دیده کشتی چند رانم وصالت را به یاری چند خوانم .نظامی .
-
گاو راندن
لغتنامه دهخدا
گاو راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) شیار کردن : قعقعة؛ گاو راندن .(منتهی الارب ) : هر که علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند. (گلستان ).
-
گرم راندن
لغتنامه دهخدا
گرم راندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تند راندن . سریع رفتن : رهی به پیش خود اندرگرفت و گرم براندبه زیر رایت منصور لشکری جرار.فرخی .
-
نفس راندن
لغتنامه دهخدا
نفس راندن . [ ن َ ف َدَ ] (مص مرکب ) سخن گفتن . نفس برآوردن : راه نفسم بسته شد از آه جگرتاب کو همنفسی تا نفسی رانم ازین باب .خاقانی .
-
غلط راندن
لغتنامه دهخدا
غلط راندن . [غ َ ل َ دَ ] (مص مرکب ) به غلط سخن گفتن : کجا پیش پیرای پیر کهن غلط رانده بود از درستی سخن . نظامی .بی غلط راندن اجتهادی نیست بر غلط خواندن اعتمادی نیست .نظامی .
-
فرمان راندن
لغتنامه دهخدا
فرمان راندن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان دادن بر کسانی که فرمان برند. تسلط داشتن . (یادداشت به خط مؤلف ). حکومت کردن .
-
شکم راندن
لغتنامه دهخدا
شکم راندن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اسهال . اطلاق کردن معده را. به عمل داشتن شکم را، چنانکه مسهلی . اسهال آوردن . مسهل بودن . (یادداشت مؤلف ).
-
غرض راندن
لغتنامه دهخدا
غرض راندن . [ غ َ رَ دَ ] (مص مرکب ) غرض رانی . غرض ورزیدن . باغرض بودن . سود خود جستن و دشمنی و کینه داشتن باکسی . به کار بردن غرض در کارها. رجوع به غرض شود.
-
غضب راندن
لغتنامه دهخدا
غضب راندن . [ غ َ ض َ دَ ] (مص مرکب ) خشم گرفتن . غضب کردن . خشم آوردن . غضبناک شدن . رجوع به غضب شود.