کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مخرط
لغتنامه دهخدا
مخرط. [ م ُ خ َرْ رِ ] (ع ص )دوا که راند شکم را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دوائی که شکم را می راند. (ناظم الاطباء).
-
ناراندنی
لغتنامه دهخدا
ناراندنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) که راندن را نشاید. که نتوانش راند. که راندنی نیست . مقابل راندنی .
-
ماسط
لغتنامه دهخدا
ماسط. [ س ِ ] (ع ص ، اِ) هر چیز شور که شکم راند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آب و گیاه شور شکم ران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب شور و گیاه شور که شکم راند. (ناظم الاطباء). آب شور که شکم راند. (از اقرب الموارد). || گیاهی است تابستا...
-
کشتی ران
لغتنامه دهخدا
کشتی ران . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دریانورد. آنکه کشتی را راند. ملاح . سفان . (یادداشت مؤلف ).
-
کوسن
لغتنامه دهخدا
کوسن . [ س َ ] (اِ) (در بم ) قسمی گیاه طبی که شکم راند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ژان سوم
لغتنامه دهخدا
ژان سوم . [ ن ِ س ِوْ وُ ] (اِخ ) واتاتزس . امپراطور یونان . وی از مردم نیسه بود و از سال 1222 تا 1254 م . سلطنت راند.
-
آهوگردان
لغتنامه دهخدا
آهوگردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه آهوان را در صحرا راند بجائی که شاه یاامیر به آسانی شکار توانند کرد. نخجیروال . نجاشی .
-
ابوالسمال
لغتنامه دهخدا
ابوالسمال . [ اَ بُس ْ س َم ْ ما ] (اِخ ) نام مردیست که امیرالمؤمنین علی علیه السلام بر او حدّ شرب خمر راند.
-
حطم
لغتنامه دهخدا
حطم . [ ح ُ طَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حطمة. || شبان که ستور را بعنف راند و بر آنها رحم نکند. (منتهی الارب ).
-
سهول
لغتنامه دهخدا
سهول . [ س َ ] (ع ص ، اِ) دوایی که شکم راند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
شهوت ران
لغتنامه دهخدا
شهوت ران . [ ش َهَْ وَ ] (نف مرکب ) دنبال شهوت رونده . که شهوت راند. که به اعمال شهوت مبادرت ورزد.
-
مخیض
لغتنامه دهخدا
مخیض . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که اسب را در آب می راند و در آب می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخاضه شود.
-
مدحقب
لغتنامه دهخدا
مدحقب . [ م ُ دَ ق ِ ] (ع ص ) سخت راننده کسی را از پشت وی . (آنندراج ). آنکه از پشت سر سخت می راند. (ناظم الاطباء) .
-
مانوی
لغتنامه دهخدا
مانوی . (اِخ ) نام شهری است به روم . (از فهرست ولف ) : وزان شارسان سوی مانوی راندکه آن را جهاندیده مینوی خواند.فردوسی .
-
لنگرگه
لغتنامه دهخدا
لنگرگه . [ ل َ گ َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف لنگرگاه : یکی را به لنگرگه خویش مانددگر را به قدر رسن پیش راند.نظامی .