کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رامشگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رامشگری
لغتنامه دهخدا
رامشگری . [ م ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل رامشگر. مطربی . خنیاگری . مطربی و سازندگی . (شعوری ج 2 ورق 16) : نه کس دید و نه مرغ و دیو و پری نه کمتر شد آن بانگ رامشگری . اسدی .تو گفتی همه بیشه بزم پری است درختی ز هر سو به رامشگری است . اسدی . || شادی و طرب...
-
جستوجو در متن
-
جوانویه
لغتنامه دهخدا
جوانویه . [ ج َ ] (اِخ ) نام رامشگری است از مردم ری که ابراهیم موصلی ارجانی موسیقی را از او فراگرفت . (فرهنگ شاهنامه ). || آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ در همین لغت نامه شود.
-
کهنه گشتن
لغتنامه دهخدا
کهنه گشتن . [ ک ُ ن َ / ن ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کهنه گردیدن . ازکارافتاده و فرسوده شدن . || از چشم افتادن . مورد بی اعتنایی قرار گرفتن : بدو گفت رامشگری بر در است که از من به سال و هنر برتر است نباید که در پیش خسرو شودکه ما کهنه گردیم و اونو شود.فرد...
-
رامش بر
لغتنامه دهخدا
رامش بر. [ م ِ ب َ ] (نف مرکب ) برنده ٔ رامش . برنده شادی و عشرت . بهره مند از خوشی . خوشحال و مسرور و محظوظ که از رامش بهره برد : یکی هاتف از خانه آواز دادچو رامشگری نزد رامش بری . منوچهری .|| برنده ٔ رامش . از میان بردارنده ٔ خوشی و شادی و طرب . زد...
-
رود آراستن
لغتنامه دهخدا
رود آراستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) آراستن رود. راست و میزان کردن رود برای نواختن آهنگی مخصوص . آماده ساختن و کوک کردن رود برای برآوردن سرود و نغمه ٔ تازه : زننده دگرگون بیاراست رودبرآورد ناگاه دیگرسرود. فردوسی .به رامشگری گفت امروز رودبیارای با پهلوانی ...
-
رزم خسرو
لغتنامه دهخدا
رزم خسرو. [ رَ م ِ خ ُ رَ / رُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) نام پرده یا لحنی . (یادداشت مؤلف ) : بدان روی آتش بسی دختران یکی جشنگه ساخته بر کران ز گل بر سر هر یکی افسری نشسته بهر جای رامشگری همه چامه ٔ رزم خسرو زدندوز آن هر یکی هر زم...
-
مغنی نامه
لغتنامه دهخدا
مغنی نامه . [ م ُ غ َن ْ نی م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) شعری در قالب مثنوی که شاعر در آن مکرراً مغنی را مورد خطاب قرار دهد و او را به خواندن آواز و سرود و رامشگری دعوت و ترغیب کند. و رجوع به مغنی و شواهد آن از نظامی و حافظ شود.
-
مطربی
لغتنامه دهخدا
مطربی . [ م ُ رِ ] (حامص ) آوازخوانی و سرودگویی و مغنی گری و ساززنی و رقاصی .(ناظم الاطباء). عمل خنیاگری و رامشگری : بر گل نو زندواف مطربی آغاز کردخواند بالحان خوش نامه ٔ پا زند و زند. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).گفت من رقص ندانم بسزامطربی نیز ...
-
بهتری
لغتنامه دهخدا
بهتری . [ ب ِ ت َ ] (حامص مرکب ) نیکی . نیکویی . زیبایی . خوبی . پاکی : به فر تو گفتا همه بهتری است ابا تو همه رنج رامشگری است . فردوسی .گذشتیم از این سد اسکندری همه بهتری جو و نیک اختری . فردوسی .همی گفت کای برتر از برتری فزاینده ٔ پاکی و بهتری . فر...
-
خنیاگری
لغتنامه دهخدا
خنیاگری . [ خ ُ گ َ ] (حامص مرکب ) مطربی . نوازندگی . آوازخوانی . (ناظم الاطباء). تَغَنّی . غنا. رامشگری . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر شاعری را توپیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را. ناصرخسرو.ور زهره جز به بزم تو خنیاگری کندجاوید دف دریده و بربط شکسته...
-
سرکش
لغتنامه دهخدا
سرکش . [ س َ ک َ ] (اِخ ) نام خنیاگر و مطربی بوده بی عدیل و نظیر. (برهان ). کریستنسن نویسد: مشهورترین موسیقی دانان و آهنگ سازان دربار خسرو دوم (پرویز) سرکش و باربدبوده اند. روایاتی که در باب این دو تن به ما رسیده مأخوذ از خوذای نامک (خدای نامه ) نیس...
-
زناشوهری
لغتنامه دهخدا
زناشوهری . [ زَ ش َ هََ ] (حامص مرکب ) ازدواج . نکاح . عروسی . (ناظم الاطباء).زناشوئی : حوا را از آدم بهر وقتی که فرزندی آمدی دو دو به یک شکم آمدی . از آن یکی نر و یکی ماده . پس آدم و حوا مر این دختر را که با این پسر به یک شکم بودی به زنی به یکدیگر د...
-
علی علویة
لغتنامه دهخدا
علی علویة. [ ع َ ی ِ ع َل ْ لو ی َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سیف (با یوسف )، مکنی به ابوالحسن و مشهور به علویة. موسیقی دان بغدادی . اصل او از سغد بود و علم موسیقی را نزد ابراهیم موصلی آموخت و در آواز و آهنگ سازی و نواختن عود مهارتی بسزا یافت . وی در دربار...
-
روح افزای
لغتنامه دهخدا
روح افزای . [ اَ ] (نف مرکب ) روح افزا. رجوع به روح افزا شود : گهی به «بست » در این بوستان طبعافزای گهی به بلخ در آن باغهای روح افزای . فرخی .عقل رامشگری است روح افزای عدل مشاطه ای است ملک آرای . سنایی .گر کشتنیم چنان کش از بهر خدای کز بنده شنیده باش...