کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راعي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
راعی
لغتنامه دهخدا
راعی . (اِخ ) اسکندرانی . لقب علی بن مظفربن ابراهیم کندی اسکندرانی نحوی که حاجی خلیفه آن را در ذیل «تذکرةالراعی » ذکر کرده ولی ظاهراً لقب این شخص «وداعی » است . رجوع به علاءالدین بن مظفر در همین لغت نامه شود.
-
راعی
لغتنامه دهخدا
راعی . (اِخ ) اندلسی غرناطی قاهری . محمدبن محمدبن محمدبن اسماعیل ، که در سال 782 هَ . ق . در غرناطه به دنیا آمد او در سال 825 هَ . ق . به حج رفت و از آنجا به قاهره آمد و در آن شهر مسکن گزید و همانجا هم بسال 853 هَ . ق . درگذشت . وی دارای تألیفاتی اس...
-
راعی
لغتنامه دهخدا
راعی . (اِخ ) رئیس فرقه ای از یهود. (مفاتیح العلوم خوارزمی ).
-
راعی
لغتنامه دهخدا
راعی . (اِخ ) نام شاعری . (منتهی الارب ). نام شاعری نصرانی بود. (از اقرب الموارد). نام شاعری عرب ، دیوان او را ابوسعید سکری و ابوعمر و شیبانی واصمعی گرد کرده اند. (از الفهرست ابن الندیم ). ابوجندل هوازنی . شاعر بزرگی است از سخن سرایان نامی عصر بنی ام...
-
راعی
لغتنامه دهخدا
راعی . (اِخ ) نام یکی از ستارگان ثابت . ابوریحان بیرونی در ضمن بحث در نامها و احوال ستارگان ثابت گوید : و برپای قیقاوس ستاره ای است او را شبان خوانند و سگ او ستاره یی است میان دوپای قیقاوس و گوسپندان آن ستارگانند که بر تن اوست . (از التفهیم ص 101).
-
راعی
لغتنامه دهخدا
راعی . (ع ص ، اِ) شبان . (فرهنگ نظام ) (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمه ٔ علامه ٔ تهذیب عادل بن علی ) (از المنجد). شبان یعنی چراننده ٔ چهارپایان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). چراننده . چوپان . ج ، رعاة، رعاء و رعیان . (منتهی الارب ) : ملک معظم اتابک اعظم ...
-
راعی الصالح
لغتنامه دهخدا
راعی الصالح . [ عِص ْ صا ل ِ ] (اِخ ) مؤسسه ای است که راهبه ها بسال 1836 م . در فرانسه تأسیس کرده اند و در آن بتربیت دختران بویژه اصلاح مفاسد اخلاقی آنان میپردازند. این مؤسسه در مصر و لبنان دارای آموزشگاهها و باشگاههایی میباشد. (از اعلام المنجد).
-
راعی العباد
لغتنامه دهخدا
راعی العباد. [ عِل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) بمعنی نگهبان بندگان ، مراد از پادشاه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
شیبان راعی
لغتنامه دهخدا
شیبان راعی . [ ش َ ن ِ ] (اِخ ) نام یکی از زهاد عرفاست . (یادداشت مؤلف ) : همچنین شیبان راعی میکشیدگرد بر گرد رمه خطی پدید. مولوی .همچو آن شیبان که از گرگ عنیدوقت جمعه بر دعاخط میکشید.مولوی .
-
اسود راعی
لغتنامه دهخدا
اسود راعی . [ اَ وَ دِ ] (اِخ ) رجوع به اسلم اسود شود.
-
حبیب راعی
لغتنامه دهخدا
حبیب راعی . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) یا حبیب بن اسلم یا سلیم راعی مکنی به ابوحلیم وی در میان مشایخ منزلتی بزرگ داشت و وی را آیات و براهین روشن بسیارست اندر جمله ٔ احوال و صاحب سلمان فارسی بود (رض ). روایت کند از پیغمبر(ص ) که گفت : نیة المؤمن خیرمن عمله ....
-
جستوجو در متن
-
راع
لغتنامه دهخدا
راع . [ عِن ْ ] (ع ص ، اِ) راعی . این کلمه اعلال شده ٔ راعی است . رجوع به راعی در همین لغت نامه شود.
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن سلیم راعی . رجوع به حبیب راعی شود.
-
رعا
لغتنامه دهخدا
رعا. [ رُ ] (ع اِ) ج ِ راعی . (منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد). رجوع به راعی و رِعاء و رِعا شود.