کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راشد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ازدی ابن النضر یحمدی . از ائمه ٔ ازد اباضیه ٔ عمان بود. بزرگان دولت عمان روز عزل صلت ابن مالک (سال 272 هَ . ق .) با او بیعت کردند و او در نزوی اقامت گزید. گروه بسیاری از بزرگان و اشراف ازد بر او شوریدند او با آنان بجنگ پرداخت ، ر...
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن اسحاق مکنی به ابوحکیمه . رجوع به ابوحکیمه در همین لغت نامه شود.
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن حبیش . احمد وابن خزیمة و طبرانی و برخی دیگر او را در شمار صحابه یاد کرده اند ولی بغوی در سماع حدیث او شک کرده و او را از صحابه ندانسته و بخاری و ابوحاتم و عسکری اورا از تابعان دانسته اند. پس ، احمد از طریق سعید ازقتادة، از مس...
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن زفر. غلام سلمةبن عبدالملک بود و در عصر عمربن عبدالعزیزمیزیست . وی از پدر خود زفر روایاتی درباره ٔ ولید و عمر دارد. رجوع به سیرة عمربن عبدالعزیز ص 248 شود.
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن سعد. از محدثان بود و از پیغمبر (ص ) احادیثی روایت کرده است . رجوع به البیان و التبیین ج 2 ص 21 شود.
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن عبدرب . که بگفته ٔ ابن عساکرحضرت رسول نامه ای به او نوشته است . شاید همان راشد سلمی ابن عبدربه باشد. (از الاصابة ج 1 قسم اول ص 2).
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن عمرو: در سال 42 هَ . ق . بفرمان معاویه به سند لشکر کشید و دست بغارت و تاراج زد. (از حبیب السیر چ خیام طهران ج 2 ص 116).
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابوالکمیت . رجوع به ابوالکمیت در همین لغت نامه شود.
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابوسهل . از تابعان بود. رجوع به ابوسهل راشد در همین لغت نامه شود.
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابوعبدالجبار. از تابعان بود. رجوع به ابوعبدالجبار راشد در همین لغت نامه شود.
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابومحمد. از محدثان است . رجوع به ابومحمد راشد در همین لغت نامه شود.
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ایادی . ابن شهاب . نام اصلی وی «قرصاف » بود. از طرف قومی برگزیده شد و بخدمت رسول (ص ) رفت . حضرت او را راشد نامگذاری فرمود. (از الاصابة قسم اول و قاموس الاعلام ترکی ج 3).
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) بجلی بن عمر مکنی به ابوالمنذر محدث است . رجوع به ابوالمنذر در همین لغت نامه شود.
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) بستی . جاحظ از قول ابوالحسن مدائنی حکایتی درباره ٔ گفتگوی کنیزی با او آورده است . (از البیان و التبیین ج 2 ص 144).
-
راشد
لغتنامه دهخدا
راشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ثقفی ، ابن معدان بن عبدالرحیم مکنی به ابومحمد از محدثان بود و از نعمان جد راشدیین روایت کرد و فرزندش احمد هم از او روایت دارد. (ذکر اخبار اصفهان ج 1). و رجوع به کتاب المصاحف ص 119 و کتاب حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة ص 118 ...