کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راس و بزرگتر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رأس
لغتنامه دهخدا
رأس . [ رَءْس ْ ] (ع مص ) بر سر زدن .(از متن اللغة) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
راس العقرب
لغتنامه دهخدا
راس العقرب . [ س ُل ْ ع َ رَ ] (اِخ ) جای اکلیل نزد عرب . (یادداشت مؤلف ).
-
رأس الجبل
لغتنامه دهخدا
رأس الجبل . [ رَءْ سُل ْ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام نقطه ای است در شمال شبه جزیره ٔ عمان .
-
رأس الحرف
لغتنامه دهخدا
رأس الحرف . [ رَءْ سُل ْ ح َ ] (اِخ ) دیهی است ییلاقی در لبنان واقع در عبدا. (از اعلام المنجد).
-
رأس الحمار
لغتنامه دهخدا
رأس الحمار. [ رَءْ سُل ْ ح ِ ] (اِخ ) شهری است نزدیک حضرموت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ).
-
رأس الدیر
لغتنامه دهخدا
رأس الدیر. [ رَءْ سُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) ابن اعرابی گفته است : بمردی گفته میشود که بیارانش ریاست داشته باشد. رئیس رهبانان دیر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
رأس السؤار
لغتنامه دهخدا
رأس السؤار. [ رَءْ سُس ْ س ُ آ ] (اِخ ) دماغه ای است در باختر خلیج فارس .
-
رأس الشیخ
لغتنامه دهخدا
رأس الشیخ .[ رَءْ سُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) بلغت اندلس اقسون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). افنثیون . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به اقسون شود.
-
رأس الشیطان
لغتنامه دهخدا
رأس الشیطان . [ رَءْ سُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) رؤس الشیاطین . گیاهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
رأس العین
لغتنامه دهخدا
رأس العین . [ رَءْ سُل ْ ع َ ] (اِخ ) دهی است در لبنان نزدیک شهر صور. (از اعلام المنجد).
-
رأس العین
لغتنامه دهخدا
رأس العین . [ رَءْ سُل ْ ع َ ] (اِخ ) نام پایگاهی است نظامی در مغرب (مراکش ). (از اعلام المنجد).
-
رأس القدر
لغتنامه دهخدا
رأس القدر. [رَءْ سُل ْ ق ِ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) اثافی ، نام چند ستاره است مقابل رأس القدر. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
رأس القری
لغتنامه دهخدا
رأس القری . [ رَءْ سُل ْ ق ُ را ] (اِخ ) یکی از نامهای مکه ٔ مشرفه . (یادداشت مرحوم دهخدا). ام ّالقری ̍.
-
رأس القنطرة
لغتنامه دهخدا
رأس القنطرة. [ رَءْ سُل ْ ق َ طَ رَ ] (اِخ ) محله ای است به نیشابور. (منتهی الارب ). رجوع به قنطرة نیسابور در معجم البلدان شود.
-
رأس القنفذ
لغتنامه دهخدا
رأس القنفذ. [ رَءْ سُل ْ ق ُ ف ُ ] (ع اِ مرکب ) بادآورد که بوته ٔ خار شوکةالبیضاء باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بادآورد شود.