کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راسو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راسو
لغتنامه دهخدا
راسو. (اِ) جانوری است که آن را موش خرما گویند. (لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتابخانه مؤلف ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ) (از جهانگیری ). موش خرما که بتازی ابن عرس گویند. (ناظم الاطباء). ابن عرس که خرد گوش و برگردیده پلک باشد. (منتهی الارب ). جانو...
-
جستوجو در متن
-
کاکشنا
لغتنامه دهخدا
کاکشنا. [ ] (اِ) ابن عرس است . (فهرست مخزن الادویه ). راسو. رجوع به ابن عرس و راسو شود.
-
نمسک
لغتنامه دهخدا
نمسک . [ ن ُ ] (اِ) جانوری است که آن را راسو گویند. (انجمن آرای ناصری ). رجوع به نمس شود.
-
غالی بیوتی
لغتنامه دهخدا
غالی بیوتی . (اِ مرکب ) راسو. ابن عرس . مُشتیلا .
-
انفوج
لغتنامه دهخدا
انفوج . [ اَ ] (اِ)حیوانی که شغور و راسو نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
عرسی
لغتنامه دهخدا
عرسی . [ ع ِ سی ی ] (ص نسبی ) رنگ ابن عرس و راسو. (از اقرب الموارد). || رنگی است . (منتهی الارب ). رنگی شبیه به رنگ راسو. (ناظم الاطباء). رنگی است به رنگ ابن عرس . (از اقرب الموارد).
-
عنجل
لغتنامه دهخدا
عنجل . [ ع ُ ج َ ] (ع اِ) راسو. (ناظم الاطباء). رجوع به راسو شود. در یادداشتی بخطمرحوم دهخدا عنجل ، «سیاه گوش و عناق الارض و پروانه و فروانق و فجل » معنی شده است . رجوع به سیاه گوش شود.
-
گربه دله
لغتنامه دهخدا
گربه دله . [ گ ُ ب َ / ب ِ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) راسو. (ناظم الاطباء).
-
آسو
لغتنامه دهخدا
آسو. (اِ) راسو. || کفش و نعلین . || سوی و جانب . (بادّعای بعض فرهنگهای نو. و این کلمه در برهان و جهانگیری نیست ).
-
سرعوب
لغتنامه دهخدا
سرعوب . [ س ُ ] (ع اِ) راسو. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ابن عرس .
-
شفاره
لغتنامه دهخدا
شفاره . [ ش ِ رَ / رِ ] (اِ) راسو و شغار. (ناظم الاطباء). رجوع به شغار شود.
-
ابورافع
لغتنامه دهخدا
ابورافع. [ اَ ف ِ ] (ع اِ مرکب ) ابن عرس . راسو. موش خرما. ابوالحکم . (المزهر).
-
دئل
لغتنامه دهخدا
دئل . [ دُ ءِ / ءَ ] (ع اِ) شغال . دألان . || جانوری است چون راسو. (منتهی الارب ).
-
نمس
لغتنامه دهخدا
نمس . [ ن ِ ] (ع اِ) راسو. (فرهنگ فارسی معین ). قسمی راسو. (ناظم الاطباء). جانورکی است به مصر که اژدر را کشد. (منتهی الارب ). چیزی است که ثعبان را بگزد و بکشد. (السامی ). ایخنومن و آن قسمی راسوست و در مصر بسیار باشد و در نزدقبطیان قدیم حرمتی دینی داش...