کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راسخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راسخ
لغتنامه دهخدا
راسخ . [ س ِ ] (اِخ ) میرمحمد زمان معروف به راسخ سرهندی ، از نجبای سادات لاهور بوده است و بنا بنوشته ٔ «مرآت الخیال » (ص 306) و «تذکره ٔ نصرآبادی » (ص 451) اصلش از عراق (اراک ) ایران است ولی خود در هند بدنیا آمده و در خدمت شاهزاده محمد اعظم کارش بالا...
-
راسخ
لغتنامه دهخدا
راسخ . [ س ِ ] (ع ص ) استوار و پای برجای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ثابت . برقرار. پایدار. (ناظم الاطباء). استوار. ج ، راسخون . (دهار). استوار و برجا. (غیاث اللغات ). بیخ آور: جبل راسخ ؛ کوه بیخ آور. (یادداشت مؤلف ) : راسخان در تاب ...
-
راسخ
لغتنامه دهخدا
راسخ . [ س ُ ] (اِ) سرمه . کحل . (ناظم الاطباء). || راسخت . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 3). || شخص کوسه . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 3).
-
جستوجو در متن
-
راسخة
لغتنامه دهخدا
راسخة. [ س ِ خ َ ] (ع ص ) تأنیث راسخ . (یادداشت مؤلف ). محکم و استوار و پای برجای . و رجوع به راسخ شود.
-
شطون
لغتنامه دهخدا
شطون . [ ش ُ ] (ع مص ) درآمدن و داخل شدن در زمینی خواه راسخ و ثابت باشد و یا سست و غیر راسخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دور شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
-
محکم عزیمت
لغتنامه دهخدا
محکم عزیمت . [ م ُ ک َ ع َ م َ ] (ص مرکب ) استوارعزم . که عزمی راسخ دارد. که عزم او دگرگون نشود. با عزم راسخ : محکم عزیمت بود در پیروی خدای رب العالمین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
-
درست گمان
لغتنامه دهخدا
درست گمان . [ دُ رُ گ ُ ] (ص مرکب ) دارای حسن ظن و عقیده ٔ راسخ و ثابت . (ناظم الاطباء).
-
مس سوخته
لغتنامه دهخدا
مس سوخته . [ م ِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) اسم فارسی راسخ است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
پابرجا بودن
لغتنامه دهخدا
پابرجا بودن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) ثبوت . ثابت بودن . راسخ بودن . پایدار بودن . ثابت قدم بودن . استوار بودن .
-
راسی
لغتنامه دهخدا
راسی .(ع ص ) ثابت . راسخ . ج ، رواسی . (اقرب الموارد). ثابت و استوار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). محکم و برجای مانده . لنگرانداخته شده مانند کشتی . غیرمتحرک . (ناظم الاطباء). محکم . بیخ آور : کان رأی الامام القادر باللّه رضی اﷲ عنه و قَدّس روحه نجماً...
-
انفعالیات
لغتنامه دهخدا
انفعالیات . [ اِ ف ِ لی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ انفعالیه . || (اصطلاح فلسفه ٔ قدیم ) کیفیات محسوسه ای که راسخ باشد مانند زردی طلا. یاء در انفعالیه برای تأکید و مبالغه است . (از دستور العلماء ج 1 ص 205) : این کیفیات (کیفیات محسوسه ) بر دوگونه بود: راسخ ،...
-
نصیری
لغتنامه دهخدا
نصیری . [ ن ُ ص َ ] (ص نسبی ) به معنی ، فدوی ، جان نثار و راسخ الاعتقاد مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
واصل
لغتنامه دهخدا
واصل . [ ص ِ ] (اِخ ) میرزا مبارک اﷲ از شاگردان محمدزمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور). و رجوع به تذکره ٔ حسینی شود.
-
تأصل
لغتنامه دهخدا
تأصل . [ ت َ ءَص ْ ص ُ ] (ع مص ) تأثل . اصلی گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بااصل گردیدن درخت و ثابت و راسخ شدن بیخ آن . (از قطر المحیط).