کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راست و روشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راست و روشن
لغتنامه دهخدا
راست و روشن . [ ت ُ رَ ش َ ] (ترکیب عطفی ، صفت مرکب ) آشکار. علنی . بی پروا : همه را راست روشن ازکم و بیش راست و روشن ستد برشوت خویش . نظامی .و رجوع به راست راست شود.
-
واژههای مشابه
-
صبح راست
لغتنامه دهخدا
صبح راست . [ ص ُ ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )کنایه از صبح صادق است که صبح دوم باشد. (برهان ).
-
جانب راست
لغتنامه دهخدا
جانب راست . [ ن ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طرف راست . سوی راست . ذات الیمین .
-
روش راست
لغتنامه دهخدا
روش راست . [ رَ وِ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکت مستقیم . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
راست استادن
لغتنامه دهخدا
راست استادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به راست ایستادن شود.
-
راست درآمدن
لغتنامه دهخدا
راست درآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بحقیقت پیوستن .تحقق یافتن . صحیح آمدن .- راست درآمدن خبر ؛ تحقق یافتن آن . بواقعیت رسیدن آن . مقابل دروغ درآمدن خبر.
-
راست رو
لغتنامه دهخدا
راست رو. [ ت ِ ] (ق مرکب ) در تداول عامه مواجه . مقابل . محاذی . روبرو: راست روی توپخانه ، روبروی توپخانه . (یادداشت مؤلف ).
-
راست که
لغتنامه دهخدا
راست که . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) همینکه . (ناظم الاطباء).
-
راست واایستاده
لغتنامه دهخدا
راست واایستاده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مستقیم ایستاده . که راست ایستد سرپا: مقتن ؛ راست واایستاده . (منتهی الارب ).
-
راست بخشی
لغتنامه دهخدا
راست بخشی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) قسط. عمل راست بخش . بخش کردن بتساوی .
-
راست بیان
لغتنامه دهخدا
راست بیان . [ ب َ ] (ص مرکب ) بیان کننده براستی . راستگو. صادق القول . راست گفتار : وصف تو آن است کز زبان توگفتم من بمیان ترجمان راست بیانم .سوزنی .
-
راست پوش
لغتنامه دهخدا
راست پوش . (نف مرکب ) پوشنده ٔ آنچه راست باشد. || به تازی کافر خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). ملحد. (ناظم الاطباء). بمعنی کافر از ساخته های دساتیر است . (یادداشت مولف ).
-
راست جوی
لغتنامه دهخدا
راست جوی . (نف مرکب ) جوینده ٔ راست . مقابل کژجوی . که راست جوید.
-
راست خدیو
لغتنامه دهخدا
راست خدیو. [ خ َ وْ ] (اِخ ) اشاره به باری تعالی است . (آنندراج ) (انجمن آرا). باری تعالی جل شأنه . (ناظم الاطباء). اشاره به باری تعالی است عز شانه . (برهان ).