کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راحة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راحة
لغتنامه دهخدا
راحة. [ ح َ ] (اِخ ) قریه ای است در ابتدای سرزمین یمن . (معجم البلدان ج 4).
-
راحة
لغتنامه دهخدا
راحة. [ح َ ] (ع اِمص ) آسایش . راحت . رجوع به راحت شود. || (اِ) پنجه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). کف دست . (غیاث اللغات ) : آخر لغت این قدر ندانی کالراحة اندرون پنجه . سعدی (کلیات ، هزلیات چ اقبال ص 1017)|| زمین هموار پست نیک رویاننده گیاه . || گشادی...
-
واژههای مشابه
-
راحه
لغتنامه دهخدا
راحه . (اِخ ) یکی از علمای هند بوده است . ابن الندیم بعد از ذکر کنکه ، جودر، صنجهل ، نهق الهندی که هر یک کتبی از هندی به پهلوی یا عربی درآورده و گاه خود نیز تألیفاتی درریاضیات و نجوم بنابر مذاهب هندوان داشته اند میگوید: از علماء هند کسانی که کتب ایش...
-
راحة فروع
لغتنامه دهخدا
راحة فروع . [ ح َ ت ُ ف َ وَ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد خزاعة از بنی مصطلق که واقعه ای مر ایشان و هذیل را بدانجا است . یکی از مردان بنی سلیم بنام جموح گوید: رأیت الالی یلحون فی جنب مالک قعوداً لدینا یوم راحة فروع . (از معجم البلدان ج 4).
-
واژههای همآوا
-
راهت
لغتنامه دهخدا
راهت . [ ] (اِخ ) نام رودی به هندوستان و ظاهراً از شعبه های رود گنگ . فرخی در یکی از قصاید خود که در ذکر غزوات و فتوحات سلطان محمود غزنوی در هند است بدین رود اشاره کند و گوید : بیک شبانروز از پای قلعه ٔ سربل برودراهت شد تازیان بیک هنجاربه پیش راه وی ...
-
راهط
لغتنامه دهخدا
راهط. [ هَِ ] (اِخ ) جایگاهی است در غوطه ٔ دمشق در سمت خاوری آن بعد از «موج عذراء» در کنار حمص هنگامی که از قصیر بسوی «ثنیة العقاب » بیایی ، جایگاه مذکور در طرف راست واقع شود و برخی آنرا نقعاء راهط نامیده اند:ابوکم تلاقی یوم نقعاء راهطبنی عبدشمس وهی ...
-
راهط
لغتنامه دهخدا
راهط. [ هَِ ] (اِخ ) نام مردی است از قبیله ٔ قضاعة. (از معجم البلدان ).
-
راحت
لغتنامه دهخدا
راحت . [ ح َ ] (ع اِمص ) راحة. شادمانی . (منتهی الارب ). شادمانی و آسایش و سرورکه بحصول یقین حادث شود. (آنندراج ). آرام . آسایش . (غیاث اللغات ) (شعوری ). نقیض تعب . (اقرب الموارد). سبات . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل ) : شادیت باد چندان کاندر جه...
-
جستوجو در متن
-
راحات
لغتنامه دهخدا
راحات . (ع اِ) ج ِراحة در همه ٔ معانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
ذهبان
لغتنامه دهخدا
ذهبان . [ ذَ هََ ] (اِخ ) قریه ای است قرب بحرین بنزدیکی راحة در نواحی زبید که تا حرض یک روزه راه است .
-
دارة فروع
لغتنامه دهخدا
دارة فروع . [رَ ت ُ ف َرْ وَ ] (اِخ ) نام جایی در بلاد هُذَیل است .و بصورت راحة فزوع نیز آمده است . (معجم البلدان ).
-
سالیخ
لغتنامه دهخدا
سالیخ . (اِ) چوبی باشد که بر سر آن چند زنجیر کوتاه تعبیه کنند و بر سر هر زنجیر گویی از فولاد نصب سازند. (حاشیه ٔ راحة الصدور راوندی بنقل فرهنگ فولرس ص 505) : این ملطفه ها در میان چوبی نهادند و سالیخ وار توز کمان برپوشیدند و بدست سرهنگی بر وی فرستادند...