کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راجح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راجح
لغتنامه دهخدا
راجح . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن قتادةبن ادریس بن مطاعن از امرای مکه که آن شهر را از دست عمال مصر خارج کرد و تا هنگام وفات در آنجا حکومت کرد و در زمان حکمرانی او فتنه و آشوب بسیار رخ داد و با پادشاهان مصر و یمن پیوسته در حال کشمکش و جدال بود. وفاتش در سال 6...
-
راجح
لغتنامه دهخدا
راجح . [ ج ِ ] (ع ص ) چربیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). افزون . غالب . فائق . بهتر. (آنندراج ) (غیاث ) : بمقدمات لایح و براهین واضح راجح است . (سندبادنامه ص 14). || پله ٔ ترازو که از گرانی بوقت سنجیدن زیر ماند و مرجوح پله ٔ بالا. (آنندراج ) (غیاث )...
-
واژههای مشابه
-
راجح آمدن
لغتنامه دهخدا
راجح آمدن . [ ج ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) چربیدن . (ناظم الاطباء). || گران گشتن . و افزون آمدن . (آنندراج ).
-
راجح حلی
لغتنامه دهخدا
راجح حلی . [ ج ِ ح ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابوالوفا شرف الدین راجح بن اسماعیل الاسدی الحلی شاعر ادیب در نیمه ٔ ربیعآلاخر 570 هَ . ق . / 1418 م .در حله متولد شد و در 27 شعبان 727 هَ . ق . در دمشق درگذشت و در باب الصغیر دفن شد. از آثار او دیوان شعری است ک...
-
راجح شدن
لغتنامه دهخدا
راجح شدن . [ ج ِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) افزون و فائق شدن . (آنندراج ). ترجیح .
-
واژههای همآوا
-
راجه
لغتنامه دهخدا
راجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِخ ) معروف به میرزا راجه از بزرگان راجه های هند بود. او خال شهاب الدین محمدشاه جهان که شاهجهان آباد بدو منسوب است میباشد. نصرآبادی گفته است «که دارای طبعی موزون بوده است ». نسخه ٔ دیوان راجه که در 1151 نوشته شده در بنگاله پیدا ...
-
راجه
لغتنامه دهخدا
راجه . [ ج َ / ج ِ ] (هندی ، اِ) لقب کسی را که در قسمتی از هند حکومت داشته است . (از ناظم الاطباء). لقب حاکم و فرمانروای قسمتی از سرزمین هند، نظیر: راجه ٔ میسور، راجه ٔ اﷲآباد، راجه ٔ جی پور و جز آن : راجه ٔ محل «جادی راند» نام داشت نماینده ای از ایر...
-
جستوجو در متن
-
ارجح
لغتنامه دهخدا
ارجح . [ اَ ج َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رجحان . راجح تر. افضل . اولی . اقدم . بهتر. خوبتر. || چربنده تر. سنگین تر. مائل تر.
-
مرجوح
لغتنامه دهخدا
مرجوح . [ م َ ] (ع ص ) چربیده . مایل گردیده . (آنندراج ). ترجیح داده شده . برتر. (ناظم الاطباء). رجحان داده . برتری داده شده . || مقابل راجح . مردود. نامقبول : سپاه صادق خان را به سلطنت مرجوح دانسته . (مجمل التواریخ گلستانه ص 285).
-
مترجح
لغتنامه دهخدا
مترجح . [ م ُ ت َ رَج ْ ج ِ ] (ع ص ) گراینده و جنبنده . (آنندراج ). جنبیده و از این طرف به آن طرف در هوا حرکت داده شده . (ناظم الاطباء). || مایل گرداننده . (آنندراج ). راجح و مایل به چربیده و فزون آمده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترجح شود.
-
ارجاح
لغتنامه دهخدا
ارجاح . [ اِ ] (ع مص ) دادن راجح و مائل کسی را. (منتهی الارب ). چرب سُختن . (زوزنی )، یعنی سنگین تر کشیدن در وزن . چرب دادن . (تاج المصادر بیهقی ). افزونی نهادن . چربانیدن .
-
چربتر
لغتنامه دهخدا
چربتر. [ چ َ ت َ ](ص تفضیلی ) روغندارتر. پرروغن تر. || زیادتر. (ناظم الاطباء). بیشتر. افزون تر : گرم وخشک و گرمیش چربتر از خشکی . (التفهیم ، در صفت آفتاب ). خشکیش چربتر از سردی . (التفهیم ، در صفت عطارد). || وزین تر. (ناظم الاطباء). سنگین وزنتر. سنگی...