کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رئة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رئة
لغتنامه دهخدا
رئة. [ رِ ءَ ] (ع اِ) شش ، و هاء بدل از یاء است . ج ، رآت ، رئون . (آنندراج ). و رجوع به ریه شود.
-
جستوجو در متن
-
رئات
لغتنامه دهخدا
رئات . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رئة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). (آنندراج ). و رجوع به رئة و ریه شود.
-
رئون
لغتنامه دهخدا
رئون . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رئة. (منتهی الارب ). ریه ها. شُش ها. رجوع به رئه و ریه شود.
-
واریة
لغتنامه دهخدا
واریة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث واری . رجوع به واری شود. || (اِ) بیماری در شش . (ناظم الاطباء). بیماری است در شش و از لفظ رئة نیست . (منتهی الارب ). بیماری است در ریه . این کلمه از لفظ رئه نیست چه رئه مهموزالعین است . (از اقرب الموارد).
-
ریة
لغتنامه دهخدا
ریة. [ ی َ ] (ع اِ) آنچه بدان آتش افروزند از لته و هیزم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شش . (منتهی الارب ). تسهیل رئة به همزه . (از اقرب الموارد). رجوع به ریَه و رئة شود. || نوع . (از اقرب الموارد).
-
وریة
لغتنامه دهخدا
وریة. [ وُ رَی ْ ی َ ] (ع اِ مصغر) مصغر رئه یعنی شش کوچک . (ناظم الاطباء).
-
رئوی
لغتنامه دهخدا
رئوی . [ رِ ءَ وی ی ] (ص نسبی ) ریوی . نسبت به رئة. (از المنجد). رجوع به ریوی شود.
-
ریه
لغتنامه دهخدا
ریه . [ ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) ریة. رئة. شش . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (دهار). عضوی است غیرحساس . (از قانون ابن سینا چ تهران ص 72). شش . سحر.ریتین ، تثنیه ٔ آن است . جگر سفید. سل . (یادداشت مؤلف ). به پارسی شش گویند. (از اختیا...
-
شش
لغتنامه دهخدا
شش . [ ش ُ ] (اِ) ریه و سل و یکی از احشای محتوی در سینه ٔ انسان و دیگر حیوانات که آلت عمده ای است مر عمل تنفس را و قدمای از اطبا آن را بادزن و مروحه ٔ دل می دانستند. (ناظم الاطباء). نام عضوی است درون سینه که به هندی پهیپرا گویند. (غیاث اللغات ). چیزی...
-
غاریقون
لغتنامه دهخدا
غاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده ٔ آن بهتر است و تریاق همه ٔ زهرهاست ؛ و در مؤیدالفضلا به این معنی با زای نقطه دار آمده است . (برهان قاطع). یعزی استخراجه الی افلاطون و هو رطوبات تتعفن فی باطن ما...
-
غار
لغتنامه دهخدا
غار. (ع اِ) درخت غار. شجرالغار.رند. مابهشتان . دانیمو. برگ بو. سقلیموس . ذافنی . لوره . باهشتان . لادرس . سنگ . امیر اوفوسدونس . دهمست . نباتی خوشبوی . (منتهی الارب ) (بحرالفضائل ). || درختی است بزرگ روغن دار و منه دهن الغار. (منتهی الارب ). درختی اس...
-
طبقات اجتماع
لغتنامه دهخدا
طبقات اجتماع . [ طَ ب َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند. مقریزی در رساله ٔ اغاثةالامة بکشف الغمة طبقات اجتماع را بدینسان تقسیم کرده است : 1 - اهل دولت . 2 - توانگران ، از قبیل بازرگانان و منع...