کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رأی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شوم رای
لغتنامه دهخدا
شوم رای . (ص مرکب )که رای و نظر نحس و بد دارد. بداندیشه : مستهان و خوار گشتند از فتن از وزیر شوم رای و شوم فن .مولوی .
-
عالی رأی
لغتنامه دهخدا
عالی رأی . [ رَءْی ْ ] (ص مرکب ) آنکه او را رأی ثاقب باشد.
-
وارونه رای
لغتنامه دهخدا
وارونه رای . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) بدنیت . بداندیشنده . معکوس اندیشه . بدرای : تو دانی که جمشید وارونه رای به کین است از ما و هم از خدای .فردوسی .
-
هم رای
لغتنامه دهخدا
هم رای . [ هََ ] (ص مرکب ) هم اندیشه . هم عقیده : روان سواران توران سپاه بدان رای گشتند هم رای شاه . فردوسی .ز قومی پراکنده خلقی بکشت دگر جمع گشتند و هم رای و پشت . سعدی . || هم پیمان : سوی گنجینه رفتندآن دو هم رای ندیدند از جواهر هیچ بر جای .نظامی .
-
همایون رای
لغتنامه دهخدا
همایون رای . [ هَُ ] (ص مرکب ) دارای رای نیک و اندیشه ٔ بلند. نیک اندیش : پاسخش داد کای همایون رای نیک مردی ز بندگان خدای ... نظامی .دختر قیصر همایون رای هم همایون و هم به نام همای .نظامی .
-
یک رای
لغتنامه دهخدا
یک رای . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک رأی .هم رای . با عقیده ٔ واحد. یکدل و یکزبان : از رضای او نتابند و مر او را روز جنگ یکدل و یک رای باشندو موافق بنده وار.فرخی .
-
آشفته رای
لغتنامه دهخدا
آشفته رای . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آنکه مصمم نتواند شدن . مردد.- آشفته رای شدن ؛ تغییق .
-
آهسته رای
لغتنامه دهخدا
آهسته رای . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) محتاط. باحزم . || دانا. || با رای رزین .
-
تازه رای
لغتنامه دهخدا
تازه رای . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) صاحب فکر نو و تازه . صاحب فکر روشن و خوش : مهان را همه چشم بر سوفرای از او گشته شاد و بدو تازه رای .فردوسی .
-
تباه رای
لغتنامه دهخدا
تباه رای . [ ت َ ] (ص مرکب ) تباه خرد. مرد سست عقل . تبه رای .
-
تبه رای
لغتنامه دهخدا
تبه رای . [ ت َ ب َه ْ رَ ] (ص مرکب ) بداندیشه . بدرای . تباه رای . تباه خرد : مغان تبه رای ناشسته روی بدیر آمدند از در و دشت و کوی . (بوستان ).رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای این دو و تباه رای شود.
-
تهی رای
لغتنامه دهخدا
تهی رای . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) عاجز و ناتوان در تدبیر و رای . (ناظم الاطباء).
-
تاریک رای
لغتنامه دهخدا
تاریک رای . (ص مرکب ) رای تاریک . بدفکر. بداندیشه . بدگمان .
-
رای آوردن
لغتنامه دهخدا
رای آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) راه و رسم کاری پیش گرفتن . روی بکاری آوردن . تصمیم به امری گرفتن . بر کاری خاستن و اراده کردن : یک امروز رای پلنگ آوریدز هر سو برانید و جنگ آورید. فردوسی .همی بی من آیین و رای آوریدجهان را به نو کدخدای آورید. فردوسی ....
-
رای افکندن
لغتنامه دهخدا
رای افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصمیم گرفتن . اراده کردن . آهنگ کردن . مصمم شدن : شه به تأدیب شان چو رای افکندسر هر دو بزیر پای افکند.نظامی .