کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذی حساب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ذی الاراکة
لغتنامه دهخدا
ذی الاراکة. [ ذِل ْ اَ ک َ] (اِخ ) نام موضعی بیمامة. رجوع به ذوالاراکة شود.
-
ذی جلالت
لغتنامه دهخدا
ذی جلالت . [ ج َ ل َ ] (ع ص مرکب ) صاحب جلالت : خدمت ذی جلالت فلان .
-
ذی حیات
لغتنامه دهخدا
ذی حیات . [ ح َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) جاناوَر. جانور. زائلة. دارای حیات . زنده . خداوند زندگی . || ذی حیاتی در اینجا نیست ؛احدی . هیچکس . متنفسی . دیاری . زنده ای . جانداری جنبنده ، پرنده ای پر نمی زند.
-
ذی شراق
لغتنامه دهخدا
ذی شراق . [ ] (اِخ ) ناحیتی است به یمن از سنجاق و قضای تعز، مرکب از 38 قریه . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
ذی عفت
لغتنامه دهخدا
ذی عفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ع ص مرکب ) صاحب عفاف .
-
ذی علاقة
لغتنامه دهخدا
ذی علاقة. [ع َ ق َ / ق ِ ] (ع ص مرکب ) صاحب بستگی . دلبسته ٔ به .
-
ذی قارالاول
لغتنامه دهخدا
ذی قارالاول . [ رِل ْ اَوْ وَ ] (اِخ ) (یوم ُ ...) قال ابوعبیدة: فخرج عتیبة فی نحو خمسة عشر فارسا من بنی یربوع فکمن فی حمی ذی قار، حتی مرت به ابل بنی الحصین بالفداویة، اسم ماء لهم ، فصاحوا بمن بها من الحامیة و الرعاء. ثم استاقوها، فاخلف الربیع ماذهب ...
-
ذی قعدة
لغتنامه دهخدا
ذی قعدة. [ ق َ / ق ِ دَ ] (ع اِ مرکب ) و ذیقعدة الحرام . رجوع به بذوالقعدة شود.
-
ذی مروة
لغتنامه دهخدا
ذی مروة. [ ] (اِخ ) جائی از مدینة که وفد مصریان آنگاه که برای عزل عثمان بمدینة آمدند در آنجا منزل کردند. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 172 س آخر).
-
ذی مسطن
لغتنامه دهخدا
ذی مسطن . [ م ُ طِ ] (اِخ ) مشهورترین خطیب اطینه . مولد وی به سال 384 و وفات 332 ق .م . بود. وی مدت پانزده سال تمام وقت خویش را صرف مخالفت فیلیپوس مقدونی پدر اسکندر گجستک که استعباد وطن او می خواست کرد و خطب جاودانی فیلپوسی والون سی ها را انشاد کرد و...
-
ذی مودت
لغتنامه دهخدا
ذی مودت . [ م َ وَدْ دَ ] (ع ص مرکب ) صاحب محبت . و در عناوین نویسند: خدمت ذیمودت فلان ...
-
ذی نبالت
لغتنامه دهخدا
ذی نبالت . [ ن َ ل َ ] (ع ص مرکب ) صاحب ذکاء و نجابت و فضل . و در عناوین نویسند: خدمت ذی نبالت فلان ...
-
ذی الاراک
لغتنامه دهخدا
ذی الاراک . [ ذِل ْ اَ ] (اِخ ) مخفف ذی الاراکة در حالت جری . نام موضعی بیمامة در شعر حافظ : اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر.حافظ.
-
ذی الجوشن
لغتنامه دهخدا
ذی الجوشن . [ ذِل ْ ج َ ش َ ] (اِخ ) رجوع به ذوالجوشن شود. مثل شمر ذی الجوشن ؛ سخت مهیب . سخت خشم آلود. عظیم سنگدل و قسی .
-
ذی الحجة
لغتنامه دهخدا
ذی الحجة. [ذِل ْ ح ِج ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ذوالحجة شود.