کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذکورة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذکورة
لغتنامه دهخدا
ذکورة. [ ذُ رَ ] (ع اِ) ج ِ ذَکَر. شرمهای مردان . (آنندراج ). || ج ِ ذکَر. نران . نرینگان . ذکور. ذِکار. ذِکارَه . ذُکران . ذِکَرَه . || طائفه ٔ مردان . خیل مردان . || ذکورةالطیب ، و ذکارةالطیب ؛ بوی خوش بی رنگ . عطری که در آن رنگ نباشد، تا مردان نیز...
-
جستوجو در متن
-
ذکاره ٔ طیب
لغتنامه دهخدا
ذکاره ٔ طیب . [ ذِ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) ذکوره ٔ طیب . رجوع به ذکوره ٔ طیب شود.
-
ذکران
لغتنامه دهخدا
ذکران . [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ ذَکَر نران . نرینگان . مقابل اناث . ذُکور. ذُکورَة. ذِکار. ذِکارَة. ذکَرَة.
-
جزاجز
لغتنامه دهخدا
جزاجز. [ ج َ ج ِ ] (ع اِ) کیر و خایه ها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آلات ذکورة (مذاکیر). (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
-
فحالة
لغتنامه دهخدا
فحالة. [ ف ِ ل َ ] (ع مص ) گشنی کردن . (منتهی الارب ). ذکورة الفحولة. (اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ فحل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فحل شود.
-
ذکرة
لغتنامه دهخدا
ذکرة. [ ذِ رَ ] (ع اِ) پسران . نران . نرینگان . یقال : کم الذکرة من ولدک ؛ ای الذکور. چند تن باشند فرزندان نرینه ٔ تو.چند پسر داری . ذکور. ذکورة. ذکار. ذکارة. ذُکران .
-
ذکر
لغتنامه دهخدا
ذکر.[ ذَ ک َ ] (ع ص ) نر. فحل . مرد. نرینه . صاحب برهان گوید: به لغت زند و پازند نیز ذکر به معنی نر باشد: الظلیم ، ذکر النعام ، ظلیم شترمرغ نرینه است . خلاف انثی ، یعنی ماده و مادینه . ج ، ذُکور، ذُکورَة، ذِکار، ذِکارَة، ذُکران ، ذِکَره .
-
شعله زن
لغتنامه دهخدا
شعله زن . [ش ُ ل َ/ ل ِ زَ ] (نف مرکب ) شعله خیز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ): ذکوره ، ذکاء؛ خدرک شعله زن . نار ذکیه ؛ آتش شعله زن . جاحم ؛ خدرک آتش سخت شعله زن . جحیم ؛ آتش شعله زن . (منتهی الارب ). و رجوع به شعله خیز شود.
-
ذکور
لغتنامه دهخدا
ذکور. [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ ذَکر. مردان . نران . نرینگان . ذکورة. ذِکار. ذِکارَة. ذُکران . ذِکَرَة. مقابل اناث : اولاد ذکور، پسران : برّ تو بر تن وضیع و شریف مهر تو در دل اناث و ذکور. مسعودسعد.از تو نوشند از ذکور و از اناث بی دریغی در عطاها مستغاث . مولو...
-
مؤنث
لغتنامه دهخدا
مؤنث . [ م ُ ءَن ْ ن َ ] (ع ص ) نقیض مذکر. (اقرب الموارد). خلاف مذکر. (ناظم الاطباء). ماده . (دهار). جنس ماده ٔ انسان و حیوان و غیره . مقابل مذکر. خلاف نر. زنانه . (یادداشت مؤلف ). || مخنث . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). || مردی که در ...
-
ذریرة
لغتنامه دهخدا
ذریرة. [ ذَ رَ ](ع اِ) بوی خوشی یعنی عطری است . دوائی است گیاهی . (نزهةالقلوب ). داروی پراکندنی . (آنندراج ). || داروی مردگان . (زوزنی ): و لایجوز تطییبه [ ای ّ تطییب المیت ] بغیر الکافور و الذریرة . (کتاب شرایع). و لغویین در کلمه ٔ ذکورةالطیب آن را ...
-
غالیة
لغتنامه دهخدا
غالیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث غالی . گران . (از المنجد). رجوع به غالی شود. || (اِ) ترکیباتی است از بوی خوش . ج ، غوالی . (اقرب الموارد). بوی خوشی است مرکب از مشک و عنبر و جز آن سیاه رنگ که موی را به وی خضاب کنند. سماها بذلک سلیمان بن عبدالملک و گویندا...