کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قابل ذکر
لغتنامه دهخدا
قابل ذکر. [ ب ِ ل ِ ذِ ] (ص مرکب ) موضوع بااهمیت . شایسته ٔ یادآوری .شایان یادآوری . آنچه لیاقت یاد کردن را دارا بود.
-
خامل ذکر
لغتنامه دهخدا
خامل ذکر. [ م ِ ذِ] (ص مرکب ) گمنام . مجهول نام . ناسرشناس : کسی که باشد مجهول نام و خامل ذکربذکر او شود اندر جهان همه مذکور. فرخی .سالار بکتغدی گفت : طرفه آن است که در سرایهای محمودی خامل ذکرتر از این دو کس نبوده . (تاریخ بیهقی ). اگر طاعنی ...گوید ...
-
واژههای همآوا
-
زکر
لغتنامه دهخدا
زکر. [ زَ ] (ع مص ) پر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زکر
لغتنامه دهخدا
زکر. [ زُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ زکرة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زکرة شود.
-
جستوجو در متن
-
مذکر
لغتنامه دهخدا
مذکر. [ م َ ک َ ] (ع اِ) اسم مکان است از ذِکْر. (از متن اللغة). رجوع به ذکر شود.
-
ذکران
لغتنامه دهخدا
ذکران . [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ ذَکر. مردان .
-
ذوالنقا
لغتنامه دهخدا
ذوالنقا. [ ] (اِخ ) نام موضعی است که ذکر آن در شعر عرب بسیار آمده است . (المرصع).
-
اداب
لغتنامه دهخدا
اداب . [ اُ ] (ع اِ) ذکر. (مهذب الاسماء).
-
عزوزا
لغتنامه دهخدا
عزوزا. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است بین حرمین شریفین . (منتهی الارب ). جایگاهی است بین مکه و مدینه ، که ذکر آن در اخبار آمده است . و نیز ممکن است تصحیفی از «عزور» باشد که قبلاً ذکر شد. (از معجم البلدان ).
-
تالاسقیس
لغتنامه دهخدا
تالاسقیس . (اِ) در تریاق چنین ذکر کرده اند و گفته اند سپندان بابلی را تالاسقیس خوانند و قوت آن در «حرف » ذکر کرده شود. (ترجمه ٔ صیدنه ). رجوع به تالسپ و رجوع به حرف شود.
-
ازکاره
لغتنامه دهخدا
ازکاره . [ اَ رَ / رِ ] (ص ) آنکه سخنان گذشته را یاد کند مانند قصه خوان . و مؤلف مؤیدالفضلاء گوید: این (کلمه )مشتق از ذکر است و در فارسی ذال را ذکر نکرده اند.
-
جذمان
لغتنامه دهخدا
جذمان . [ ج ُ ] (ع اِ) نره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ذکر. || بیخ ذکر. (شرح قاموس ). بن نره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
ذکیر
لغتنامه دهخدا
ذکیر. [ ذَ ] (ع ص ) ذِکّیر. یادگیر. نیکو یادگیرنده . ذکور. نیکو یاددارنده . نیک یادگیرنده . صاحب ذاکره ٔ قوی . جیدالذکر والحفظ.نیکوذاکره . نیکوحافظه . خوش حافظه . پرحافظه . || ذَکر. ذَکُر. || ذوذکر؛ بلندآوازه . صاحب صیت و آوازه و شهرت یا افتخار. || ذ...
-
نیکوگویی
لغتنامه دهخدا
نیکوگویی . (حامص مرکب ) ذکر خیر. به نیکی از دیگران نام بردن و یاد کردن . مقابل بدگوئی .