کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذمه
لغتنامه دهخدا
ذمه . [ ذَ م َه ْ ] (ع مص ) دمه . ذَمِه َ الحَرﱡ؛ سخت شد گرما. || ذَمِه الرّجل بالحرّ؛ سخت شد گرما بر مرد.
-
واژههای مشابه
-
ذمة
لغتنامه دهخدا
ذمة. [ ذَ م َ ] (ع مص ) (شاید معرب از دمه ٔ فارسی ) سخت شدن گرما. سخت شدن گرما بر مرد.
-
ذمة
لغتنامه دهخدا
ذمة. [ ذَم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) بئرٌ ذَمَّة؛ چاه اندک آب . (مهذب الاسماء). چاه کم آب . || چاه بسیارآب . چاه پرآب . (از اضداد است ). ج ، ذِمام .
-
ذمة
لغتنامه دهخدا
ذمة. [ ذِم ْ م َ ] (ع اِ) کفالت . ذِمامَت . دَمامَت . || عهد. پیمان . (ادیب نطنزی ). اِل . امان : به امان پناهید و زنهار طلبید و در ذمت عنایت و رعایت حاجب آلتونتاش گریخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 342). || حرمت . (مهذب الاسماء). ملحة. || زینهار...
-
تمسک ذمه
لغتنامه دهخدا
تمسک ذمه . [ ت َ م َس ْ س ُ ک ِ ذِم ْ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سند ذمه . (ناظم الاطباء).
-
اهل ذمه
لغتنامه دهخدا
اهل ذمه . [ اَ ل ِ ذِم ْ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کافران مطیع پادشاه اسلام ، و گاهی عبارت از رعیت باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کافری که در پناه اسلام باشد. ذمی . زنهاری . پناه آور. رجوع به البیان و التبیین ج 2 ص 35 و تاریخ تمدن جرجی ز...
-
اهل عهد و ذمه
لغتنامه دهخدا
اهل عهد و ذمه . [ اَ ل ِ ع َ دُ ذِ م م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باج گزار. خراج گزار. (آنندراج ). که جزیه دهد و در پناه اسلام باشد. رجوع به ذمی شود.
-
واژههای همآوا
-
زمح
لغتنامه دهخدا
زمح . [ زُم ْ م َ ] (ع ص ) ناکس . فرومایه . لئیم . || سست . کوتاه بالا و زشت روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سیاه فام بدخلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیاه قبیح و شریر. (از اقرب الموارد).
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) زاج سفید را گویند ومعرب آن زمج است و بعضی گویند سنگی است شبیه به زاج . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). سنگی است سفید که به هندی بهتکردی گویند. (فرهنگ رشیدی ). زاج . زاغ . زاک . شب . زمچ . نَک . (یادداشت بخط مرحوم ده...
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زَ م َه ْ] (ع مص ) سخت شدن گرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت شدن گرما بر آن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) شدت گرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شدت و سختی گرما. (ناظم ال...
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زَ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایین رخ است که در بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع است و 571 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زَم ْه ْ ] (ع مص ) اذیت دادن کسی را گرمی آفتاب . کل ذلک لغة فی الدال و الذال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل و نشوء اللغة ص 18 شود.
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زِم ْ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش اشنویه است که در شهرستان ارومیه واقع است و131تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).