کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذلذلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذلذلة
لغتنامه دهخدا
ذلذلة. [ ذُ ل َ ذِ ل َ / ذِ ذِ ل َ ] (ع اِمص ) خواری . || (اِ) عطف دامن یا عطف دامن دراز.
-
واژههای همآوا
-
ظلظلة
لغتنامه دهخدا
ظلظلة. [ ظُ ظُ ل َ ] (ع اِ) واحد ظُلظُل . یک کشتی .
-
زلزلة
لغتنامه دهخدا
زلزلة. [ زَ زَ ل َ ] (ع مص ) نیک جنبانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): زلزل اﷲ الارض زَلزلة، زِلزالا، زَلزالا و زُلزالا؛ جنبانید خدا زمین را.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لرزیدن زمین . (آنندراج ). لرزانیدن زمین . (فرهنگ فارسی معین ). جنبانیدن . (...
-
ضلضلة
لغتنامه دهخدا
ضلضلة. [ ض َ ل َ ض ِ ل َ / ض ُض ُ ل َ ] (ع ص ) ضُلضِلة. زمین درشت . (منتهی الارب ).
-
ضلضلة
لغتنامه دهخدا
ضلضلة. [ ض َض َ ل َ ] (ع مص ) گمراه شدن . گمراهی . (منتهی الارب ).
-
ضلضلة
لغتنامه دهخدا
ضلضلة. [ ض ُ ض ِ ل َ ] (اِخ ) نام آبی است و شاید ازآن ِ بنی تمیم باشد. (معجم البلدان ).
-
ضلضلة
لغتنامه دهخدا
ضلضلة. [ ض ُ ل َ ض ِ ل َ ] (ع ص ) زمین که راه گم کنند در آن . || سنگ بزرگ چنانکه آن را توان برگرفت . (منتهی الارب ). || ارض ٌ ضُلَضِلة؛ زمین سنگلاخ . (مهذب الاسماء). زمین درشت .ضُلضِل . ضَلضِل . ضُلضُلة. ضَلضِلة. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ذلاذل
لغتنامه دهخدا
ذلاذل . [ ذَ ذِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذلذل . ذلاذل الناس ؛ مردم کم پایه . پست مرتبگان از مردم . || ذلاذل ثوب ، ذناذن ثوب ؛ اسافل جامه . || ذلاذل القمیص ؛ عطف دامن یا عطف دامن دراز. ذَلَذِل . و واحد آن ذُلذُل . ذِلذِل . ذِلذَلَة. ذُلَذِل . ذُلَذِلَه است .
-
خواری
لغتنامه دهخدا
خواری . [ خوا / خا ] (حامص ) پریشانی . حقارت . پستی .(ناظم الاطباء). ذُل ّ. ذِلّت . هَوان . هَون . مَذَلّت .ذِلْذِل . ذِلْذِلة. مقابل عز. خزی . حُقْریّت . حَقر.مَحْقَرة. زبونی . (یادداشت بخط مؤلف ) : که این راز بر ما بباید گشادوگر سر بخواری بباید نه...
-
دامن
لغتنامه دهخدا
دامن . [ م َ ] (اِ) دامان . ذیل . (دهار). آن قسمت از قبا و ارخالق و سرداری و جز آن که از کمر بزیر آویزد. از کمر به پایین هر جامه . قسمت پایین قبا و غیره از سوی پیش . قسمت سفلای قبا و غیره از قدام . قسمت پایین جامه . رفل . (منتهی الارب ). قسمت پیش از ...