کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذلذل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذلذل
لغتنامه دهخدا
ذلذل . [ ذَ ذِ ] (ع اِ) ذلاذل .
-
ذلذل
لغتنامه دهخدا
ذلذل . [ ذِ ذِ ] (ع اِمص ) خواری .
-
ذلذل
لغتنامه دهخدا
ذلذل . [ ذُ ذُ ] (ع اِ) یکی عطف دامن یا یکی عطف دامن دراز. نورد و چین دامن .بن دامن . (مهذب الاسماء). پایان پیراهن . ج ، ذلاذِل .
-
ذلذل
لغتنامه دهخدا
ذلذل . [ ذُ ذُ ] (ع اِ)واحد ذَلذِل و واحد ذَلاذِل است . یعنی اسافل جامه .
-
ذلذل
لغتنامه دهخدا
ذلذل . [ ذُ ل َ ذِ ] (ع اِمص ) خواری .
-
واژههای همآوا
-
ظلظل
لغتنامه دهخدا
ظلظل . [ ظُ ظُ ] (ع اِ) کشتی ها.
-
زلزل
لغتنامه دهخدا
زلزل . [ زَ زَ ] (اِخ ) مغنی ای بوده که در عودنوازی بدان مثل زنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : اطرب من عود زلزل . (اقرب الموارد). منصوربن جعفر موسیقی دان و عودنواز معروف معاصر هارون و مأمون است . وی از ابراه...
-
زلزل
لغتنامه دهخدا
زلزل . [ زَ ل َ زِ ] (ع اِ) متاع . رخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اثاث . متاع . (اقرب الموارد).
-
زلزل
لغتنامه دهخدا
زلزل . [ زُ زُ ] (ع ص ، اِ) طبل نواز دانا و ماهر در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || غلام زلزل و قلقل ؛ خفیف . (اقرب الموارد).
-
ضلضل
لغتنامه دهخدا
ضلضل . [ ض َ ل َ ض ِ / ض ُل َ ض ِ ] (ع ص ) ضُلضِلة. زمین درشت . (منتهی الارب ).
-
ضلضل
لغتنامه دهخدا
ضلضل . [ ض ُ ض ُ / ض ُ ل َ ض ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ذلاذل
لغتنامه دهخدا
ذلاذل . [ ذَ ذِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذلذل . ذلاذل الناس ؛ مردم کم پایه . پست مرتبگان از مردم . || ذلاذل ثوب ، ذناذن ثوب ؛ اسافل جامه . || ذلاذل القمیص ؛ عطف دامن یا عطف دامن دراز. ذَلَذِل . و واحد آن ذُلذُل . ذِلذِل . ذِلذَلَة. ذُلَذِل . ذُلَذِلَه است .
-
خواری
لغتنامه دهخدا
خواری . [ خوا / خا ] (حامص ) پریشانی . حقارت . پستی .(ناظم الاطباء). ذُل ّ. ذِلّت . هَوان . هَون . مَذَلّت .ذِلْذِل . ذِلْذِلة. مقابل عز. خزی . حُقْریّت . حَقر.مَحْقَرة. زبونی . (یادداشت بخط مؤلف ) : که این راز بر ما بباید گشادوگر سر بخواری بباید نه...