کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذلت و عزت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ذلیلی
لغتنامه دهخدا
ذلیلی . [ ذَ ] (حامص ) ذِلّت . مذلَّت : ذلیلی در طمع میدان به تحقیق چو عزت در قناعت دان و توفیق .(منسوب به ناصرخسرو).
-
مذلت
لغتنامه دهخدا
مذلت . [ م َ ذَل ْ ل َ ] (از ع اِمص ) ذل . ذلالت . ذلة. خوار شدن . (غیاث اللغات ). مذلة. رجوع به مذلة شود. || (اِمص ) خواری . ذلت . ذل . هوان . مقابل عزت : هر کس که می نخواهد او را به تخت ملک بادا به زیر خاک مذلت تنش نهان . فرخی .و آن قلم اندر بنانش ...
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمد انصاری . پدر شیخ الاسلام خواجه عبداﷲ انصاری مرید شریف حمزه ٔ عقیلی و خدمت ابوالمظفر ترمذی کرده بود و وفات وی بشعبان 430 هَ . ق . بود. رجوع به نفحات الانس چ هند ص 217 شود. و در نامه ٔ دانشوران (ج 4 ص 88) آمده است : از ...
-
نگونسار شدن
لغتنامه دهخدا
نگونسار شدن . [ ن ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) نگونسار گشتن . نگونسار گردیدن . سرنگون شدن . نگون شدن . فروافتادن . به خاک افتادن . به زمین آمدن . با سر به زمین آمدن . سقوط کردن : یکی نیزه انداخت بر پشت اوی نگونسار شد خنجر از مشت اوی . فردوسی .جهان دیده از تی...
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد.[ ش َ ] (ع اِ) انگبین با موم . ج ، شِهاد. (منتهی الارب ). ابومنصور. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). عسل که هنوز در موم باشد. (از بحر الجواهر). انگبین ناپالوده . (مهذب الاسماء). انگبین سپید. (زمخشری ). انگبین . (دهار). انگبین است و بعربی عسل ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن فهد الاسدی ، ملقب به جمال الدین . فاضل فقیه مجتهد زاهد عابد وَرِع تقی نقی . در سال 757 هَ .ق . تولد یافته در بلده ٔ حله نشو و نما کرد. چون درجه ٔ رشد و تمیز را قدم نهاد از پی تحصیل علوم و اکتساب معارف نگریست ...
-
نازیدن
لغتنامه دهخدا
نازیدن . [ دَ ] (مص ) ناز کردن و استغنائی نمودن . (آنندراج ). تدلل . دلربائی : مر مرا شرم گرفت از تو و نازیدن تومر ترا ای دل و جان شرم همی ناید ازین ؟ فرخی .بنازید اگرتان نوازد به مهربترسید چون چین درآرد به چهر. اسدی . || خرامیدن . به ناز و نخوت خرام...
-
ارج
لغتنامه دهخدا
ارج . [ اَ ] (اِ) ارز. ارزش . (برهان ). اخش . بها. (برهان ). قیمت . (اوبهی ) (برهان ) : زمانه بمردم شد آراسته وزو ارج گیرد همی خواسته . فردوسی .بهر جای زر را فشاند همی که او ارج زر را نداند همی . فردوسی .سپرد آن زمین گیو را شهریاربدو گفت برخور تو از ...
-
ارسطو
لغتنامه دهخدا
ارسطو. [ اَ رِ ] (اِخ ) (در یونانی : اریست تلس ) حکیم مشهور یونانی ملقب بمعلم اول و پیشوای مشائین . نام این فیلسوف در فارسی و عربی بصور ذیل آمده است : ارسطو، آرسطو، ارسطوی ، ارسطوطالیس ، ارسطوطالس ، ارسطاطالیس ، ارسطاطلس ، ارستطالیس ، ارسطاطالس ، ارس...
-
احمد احسائی
لغتنامه دهخدا
احمد احسائی . [ اَ م َ دِ اَ ] (اِخ ) ابن زین الدین بن ابراهیم بن صفربن ابراهیم بن داغربن رمضان بن راشدبن دهیم بن شمروخ بن ضوله . داغربن رمضان و جمله پدران او را منزل وسامان چون بادیه نشینان دیگر در کوه و بیابان بود و معرفتی چندان بمذاهب و ادیان نداش...
-
داود پیغمبر
لغتنامه دهخدا
داود پیغمبر. [ وو دِ پ َ غ َ ب َ ] (اِخ ) صاحب فصل الخطاب و پادشاه بنی اسرائیل و از انبیاء آن قوم و پدر سلیمان است و پیامبری و سلطنت را همچون پسرش سلیمان جمع داشت در بیت لحم به سال 1086 یا1071 ق . م . بزاد. ابتدا شبانی گوسفندان ایشا پدر خود کردی . در...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . حسن بن دا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن علی بن ثابت بن احمدبن مهدی الخطیب . مکنی به ابوبکر و معروف به خطیب بغدادی . او خطیبی حافظ و یکی از مشاهیر ائمه ٔ ادب و بسیار تصنیف و از متبرزین حفاظ است و دیوان محدثین بوی ختم شده است و او از شیوخ عصر خویش به بغداد و بصره ...
-
لقمان
لغتنامه دهخدا
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ )لقمان حکیم ، مکنی به ابوسعد. (منتهی الارب ). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: چون دوازده سال از مملکت داود برفت خدای تعالی لقمان را حکمت داد و سی سال با داود بود، روزی در پیش او رفت ، داود زره همی کرد به دست خویش و آهن داود را چو...
-
امید
لغتنامه دهخدا
امید. [ اُ / اُم ْ می ] (اِ) در پهلوی ، اُمِت . در پازند، اُمِذ . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). آرزو. (حاشیه ٔ برهان قاطع) (ناظم الاطباء).رجاء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). رجو. رجاوة. مهه . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ...