کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذفر
لغتنامه دهخدا
ذفر. [ ذَ ف ِ ] (ع ص ) مرد گنده بَغَل . || تیز. تند. (در بوی ): مسک ذفر؛ مشک تیزبوی و له [ لأذخِر ] اصل مندفن و قضبان دقاق ذفرالریح . (ابن البیطار). ذفرالمَشم ّ؛ تیزبوی .
-
ذفر
لغتنامه دهخدا
ذفر. [ ذِ ف ِ / ف َرر ] (ع ص ،اِ) شتر بزرگ ذفری و سخت شدید. || بزرگ خلقت . || چابک . || درازبالا. || تمام بدن . یا جوان چابک درازبالا و تمام بدن .
-
ذفر
لغتنامه دهخدا
ذفر. [ ذُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَذفَر و ذفراء.
-
ذفر
لغتنامه دهخدا
ذفر.[ ذَ ف َ ] (ع مص ) بوی آمدن . بوی برخاستن . || تیزی و تندی بوی خواه خوش و خواه ناخوش . یا خاص است به گند بَغَل صنان .
-
واژههای مشابه
-
ام ذفر
لغتنامه دهخدا
ام ذفر. [ اُم ْ م ِ ذَ ] (ع اِ مرکب ) جهان . مشهور به دال (دفر) است . (از المرصع). رجوع به ام دفر شود.
-
واژههای همآوا
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ] (ع اِ) ظفره . فودنج بری . پودنه ٔ بری .
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ] (ع مص ) فروبردن ناخن را در رخسار کسی . || ظفر عین ؛ ناخنه برآوردن چشم . || ماظفرتک عینی منذ زمان ؛ دیری است که ترا ندیده ام . || (اِخ ) نام مردی است .
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (... الفنج ) از اعمال زبید است .
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (السید ابی الفضل ...) ابن الداعی بن مهدی العلوی العمری الاسترآبادی . فقیه ثقه ٔ صالح از شاگردان شیخ ابوالفتح کراجکی . (روضات ص 337).
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (بنو...) بطنی از انصار و بطنی از بنی سُلیم .
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن الداعی بن ظفر الحمدانی القزوینی ، مکنی به ابوسلیمان . فقیه صالح از شاگردان ابی علی بن شیخ ابی جعفر طوسی است و او را نظمی لطیف است . (روضات ص 337).
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن همام بن سعد الاردستانی . شیخ منتجب الدین در فهرست خویش وی را امام لغت گفته است . (روضات ص 337).
-
ظفر
لغتنامه دهخدا
ظفر. [ ظَ ف َ ] (اِخ ) (ظفرالدین ) شاعری از اهل همدان و در خدمت ملکشاه سلجوقی بوده است . این شعر از اوست :به هنر باش هرچه خواهی کن نه بزرگی به مادر و پدر است نافه ٔ مشک را ببین به مثل کاین قیاسی بدیع و معتبر است .(از قاموس الاعلام ).