کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذعاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذعاف
لغتنامه دهخدا
ذعاف . [ ذَ ] (ع مص ) ذَعف . بمردن . هلاک شدن .
-
ذعاف
لغتنامه دهخدا
ذعاف . [ ذُ ] (ع ص ، اِ) ذَعف . سم ّ ساعة؛ زهر که در ساعت بکشد یا عام است یعنی زهر مطلق . زهر قاتل . زهر کشنده . (مهذب الاسماء). ج ، ذُعُف . || موت ذعاف ؛ مرگ شتاب . مرگ سریع. موت مُذعِف ؛ مرگ ناگهانی .
-
واژههای همآوا
-
زعاف
لغتنامه دهخدا
زعاف . [ زُ ] (ع ص ) سم زعاف ؛ زهر کشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زهر زود کشنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): و موت زعاف ؛ ای سریع. (ناظم الاطباء).
-
ضعاف
لغتنامه دهخدا
ضعاف . [ ض ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضعوف . (منتهی الارب ).
-
ضعاف
لغتنامه دهخدا
ضعاف . [ض ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضعیف . (منتهی الارب ) : ماند صوفی با بنه و خیمه ٔ ضِعاف فارِسان راندند تا صف ّ مصاف .مولوی .
-
جستوجو در متن
-
ذعف
لغتنامه دهخدا
ذعف . [ ذَ ] (ع مص ) ذَعاف . بمردن . هلاک شدن .
-
ذعف
لغتنامه دهخدا
ذعف . [ ذُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ ذُعاف .
-
ذعف
لغتنامه دهخدا
ذعف . [ ذَ ] (ع ص ، اِ) ذعاف . سم ّساعت . زهر که در ساعت کشد. زهر مطلق . || حیةٌ ذعف اللّعاب ؛ مار در جای کش . مار جابجا کشنده .
-
مذعف
لغتنامه دهخدا
مذعف .[ م ُ ع ِ ] (ع ص ) موت مذعف ؛ مرگ زودکش . (منتهی الارب ).ذعاف . مرگ سریع. (یادداشت مؤلف ) (از متن اللغة). ذعف . (متن اللغة). موت مهلک سریع. (از اقرب الموارد).
-
مذعوف
لغتنامه دهخدا
مذعوف . [ م َ ] (ع ص ) طعام مذعوف ؛ طعام زهرآمیخته . (منتهی الارب ). طعامی که در آن ذعاف یعنی سم قاتل و زهر زودکشنده باشد. (از متن اللغة). مسموم . (اقرب الموارد). || دوای زهردار. (ناظم الاطباء).
-
زآف
لغتنامه دهخدا
زآف . [ زُ ](ع اِ) شتافتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است به معنی اعجال . (از اقرب الموارد). || (ص ) موت زآف ؛ مرگ شتاب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). موت زآف و زآم و ذعاف ؛ سریع. (از تاج العروس ). و گفته شده است : موت زآف ؛ مرگ...
-
صخر
لغتنامه دهخدا
صخر. [ ص َ ] (اِخ ) ابن عمروبن الشرید السلمی وی برادر خنساء است . عمرو پدر او بموسم دست صخر و برادر او معاویه را می گرفت و بر مردم فخر میکرد و می گفت من پدر دو فرزندم که نیکوترین مصر هستند و مانند این دو برادر از این پیش نبوده است و کسی بر او انکار ن...
-
زهر
لغتنامه دهخدا
زهر. [ زَ ] (اِ) معروف است و به عربی سم گویند. (برهان ) (از جهانگیری ). سم و هر ماده ای که قابل بروز فساد و اختلالات زیاد در بدن حیوانی باشد و نیز مورث مرگ آن گردد و هر ماده ٔ مفسد و مهلکی که محتوی در بدن بعضی حیوانات بود مانند افعی و عقرب و جز آن . ...