کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذریه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ذریة
لغتنامه دهخدا
ذریة. [ ذُ رْ ری ی َ ] (ع اِ) نسل . پشت . فرزندان . پدران و فرزندان .نسل آدمی و پری . نسل مردمان و جِن ّ. فرزند. فرزندان و فرزندزادگان ، یستوی فیه الواحد و الجمع. ج ، ذُرّیّات . ذَراری : طعنه چه زنی مرمرا بدان کم از خانه براندند اهل عصیان زیرا که برا...
-
واژههای همآوا
-
ذریح
لغتنامه دهخدا
ذریح . [ ] رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 7 ص 107 س 12 - 14 شود.
-
ذریح
لغتنامه دهخدا
ذریح . [ ذَ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است از عرب .
-
ذریح
لغتنامه دهخدا
ذریح . [ ذَ ] (اِخ ) نام گشنی یعنی فحلی معروف است از شتران که اشتران نژاده را بوی نسبت کنند.
-
ذریح
لغتنامه دهخدا
ذریح . [ ذَ ] (ع اِ) پشته ها. هضاب . مفرد آن ذریحه است .
-
ذریح
لغتنامه دهخدا
ذریح . [ ذِرْ ر ] (ع اِ) ذروح . رجوع به ذراح و ذروح و ذراریح شود.
-
ذریح
لغتنامه دهخدا
ذریح . [ ذِرْ ری ] (اِخ ) نام بتی بود به نجیر از ناحیه ٔ یمن ، نزدیک حضرموت . (معجم البلدان ).
-
ذریح
لغتنامه دهخدا
ذریح . [ ذُ رَ ] (اِخ ) حمیری . محدث است . || نام پسر محمدبن مناذر شاعر. (معجم الادباء، چ مارگلیوث ص 107 س 12 و بعد آن ).
-
ضریح
لغتنامه دهخدا
ضریح . [ ض َ ] (ع اِ) گور. (منتهی الارب )(منتخب اللغات ). قبر. قبر بی لحد. گور بی لحد. (مهذب الاسماء) (دهار). مغاکی که در میان گور سازند برای مرده . (منتخب اللغات ). شکاف میان گور یا در یک جانب آن یا بی شکاف * و فی الحدیث : اللحد لنا و الضرح لغیرنا و...
-
ضریح
لغتنامه دهخدا
ضریح . [ ض ُ رَ ] (اِخ ) نام پدرعُرفجه ٔ صحابی (یا آن به شین است ). (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
جدور
لغتنامه دهخدا
جدور. [ ] (اِخ ) نام بن یامنسی که از ذریه شاول بود. (اول تواریخ ایام 8:31 و 9:37). (از قاموس کتاب مقدس ).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن جعفر. از ذریه ٔ جعفر طیار. رجوع به علی جعفری شود.
-
ابوخلاس
لغتنامه دهخدا
ابوخلاس . [ اَ خ َل ْ لا ] (اِخ ) شاعر رئیس جاهلی و یکی از اشراف . و زبان بن علی بن عبدالواسع و پسر او خالدبن زبان از ذریه ٔ اویند.