کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذریرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذریرة
لغتنامه دهخدا
ذریرة. [ ذَ رَ ](ع اِ) بوی خوشی یعنی عطری است . دوائی است گیاهی . (نزهةالقلوب ). داروی پراکندنی . (آنندراج ). || داروی مردگان . (زوزنی ): و لایجوز تطییبه [ ای ّ تطییب المیت ] بغیر الکافور و الذریرة . (کتاب شرایع). و لغویین در کلمه ٔ ذکورةالطیب آن را ...
-
ذریرة
لغتنامه دهخدا
ذریرة. [ ذُ رَ رَ ] (اِخ ) بیرونی در الجماهر آورده است : ان ّ المعتضد کان امر بعمارة البحیرة و تحفیفها بالریاض و انفق علی الابنیة ستین الف دینار و کان یخلو فیها مع جواریه و له فیما بینهن ّ حظیة تسمی ذریره فقال البسامی :ترک الناس بحیره و تخلی فی البحی...
-
واژههای همآوا
-
ضریرة
لغتنامه دهخدا
ضریرة. [ ض َرَ ] (ع ص ) تأنیث ضریر. زن بیمار. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ذراری
لغتنامه دهخدا
ذراری . [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ ذَریرة.
-
پاچیدنی
لغتنامه دهخدا
پاچیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) در تداول عوام ، آنچه پاچیدن را شاید. که درخور پاچیدن است .- داروی پاچیدنی ؛ داروی پراکندنی . ذرور. ذریرة.
-
ربیعةبن زیاد
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن زیاد. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ ] (اِخ ) گویند نام او ربیع و کنیت او ابن ابی یزید سلمی بود. حدیث «الغبار ذریرة الجنة» از وی روایت شده است . (از الاصابة ج 1 قسم 1). و رجوع به ابن ابی یزید سلمی و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
-
پرگنه
لغتنامه دهخدا
پرگنه . [ پ َ گ َ ن َ /ن ِ ] (اِ) زمینی را گویند که از آن مال و خراج میگیرند. (برهان ). زمینی را گویند که از آن خراج بستانند. (جهانگیری ). || مرکبی باشد از عطریات و بویهای خوش و آنرا در هندوستان ارگجه گویند و در عربی ذریره خوانند و به این معنی به کسر...
-
ذکورة
لغتنامه دهخدا
ذکورة. [ ذُ رَ ] (ع اِ) ج ِ ذَکَر. شرمهای مردان . (آنندراج ). || ج ِ ذکَر. نران . نرینگان . ذکور. ذِکار. ذِکارَه . ذُکران . ذِکَرَه . || طائفه ٔ مردان . خیل مردان . || ذکورةالطیب ، و ذکارةالطیب ؛ بوی خوش بی رنگ . عطری که در آن رنگ نباشد، تا مردان نیز...
-
حنوط
لغتنامه دهخدا
حنوط. [ ح َ ] (ع اِ) بوی مردگان . (مهذب الاسماء). ج ، حنط. (مهذب الاسماء). بوی خوش برای مردگان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عطر مردگان . بوی خوش و هر ادویه ای که از فساد جلوگیری کند، از قبیل : ذریره و مشک و عنبر و کافور و جز آن از ...
-
مبارکشاه
لغتنامه دهخدا
مبارکشاه . [ م ُ رَ ] (اِخ ) فخرالدین از مداحین سلطان غیاث الدین غوری بود و مدخل منظوم از منشآت او است . (تاریخ گزیده ص 825). او راست :بر آفتاب زلف تو تا سایه گستر است این دل که هست ذره ز عشقت برآذر است در زلف سایه وار تو بر آفتاب روی دلها چو ذره های...
-
ذرور
لغتنامه دهخدا
ذرور. [ ذَ ] (معرب ، اِ) معرّب از داروی فارسی . دوای خشک سوده یا کوفته پراکندنی و پاشیدنی در چشم و قروح و جراحات . سوده های خشک ادویه که برای قطع رطوبات بر ریش و خستگی پراکنند یا در چشم کنند. ذریرة. ج ، ذرورات . || نوعی بوی خوش یعنی عطر. ذریرة. ج ، ا...
-
لفاح
لغتنامه دهخدا
لفاح . [ ل ُف ْ فا ] (ع اِ) گیاهی است که به بادنجان ماند و آن نوعی از بوئیدنی است زردرنگ . (منتهی الارب ). مغد. (منتهی الارب ) (المعرب ). || دستنبو. و رجوع به دست بویه شود. ابن البیطار گوید: در شام شمام (دستنبو) را لفاح خوانند با آنکه لفاح چیز دیگر ا...
-
اذخر
لغتنامه دهخدا
اذخر. [ اِ خ ِ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبوی که آنرا کوم خوانند. (منتهی الارب ). دوائی است . (نزهةالقلوب ). دو گونه است : عرابی است و مرغزاری . عرابی سرخ بود و بوی ناک . و شکوفه ٔ او را فقاح اذخر گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بهندی آنرا مرچیا گویند. (غیا...