کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذری
لغتنامه دهخدا
ذری ٔ. [ ذَ ] (ع اِ) ستر. پرده . حجاب . || گرداگرد سرای . (مهذب الاسماء). || پیشگاه . آستان در و نواحی آن . || آنچه بر باد داده شود. || بذر.تخم . || بالای هر چیز. || زرع ذری ٔ؛ کشت تخم انداخته . زمین بذرافشانده . || سرشک ریخته از چشم . ج ، اذراء. و ر...
-
ذری
لغتنامه دهخدا
ذری . [ ذَ ] (ع ص ) زرع ذری ؛ کشت تخم انداخته . یعنی زمین بذرافشانده .
-
ذری
لغتنامه دهخدا
ذری . [ ذَ ری ی / ذِرْ ری ی ] (ع ص ) شمشیر بسیارآب . || (اِ) آب و جوهر شمشیر.
-
ذری
لغتنامه دهخدا
ذری . [ ذَرْی ْ ] (ع مص ) ذری ریح تراب را؛ بردن باد خاک را. دامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). || ذری خرمن ؛ برباد کردن آنرا. و همچنین است ذری حنطة و امثال آن : ذری الناس الحنطة؛ مردمان گندم را باد دادند.
-
ذری
لغتنامه دهخدا
ذری . [ ذُ را ] (ع اِ) آنچه برافتد از چیزی .
-
ذری
لغتنامه دهخدا
ذری . [ ذُ را ] (ع اِ) ج ِ ذِروَة و ذُروَة.
-
واژههای همآوا
-
ظری
لغتنامه دهخدا
ظری . [ ظَ را ] (ع مص ) زیرک گردیدن .
-
ظری
لغتنامه دهخدا
ظری . [ ظَرْی ْ ] (ع مص ) جاری و روان گردیدن : ظری بطنه ؛ رفت شکم او.
-
زری
لغتنامه دهخدا
زری . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به زر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ساخته از زر. زرین . طلائی . (فرهنگ فارسی معین ). || پارچه ٔ زربفت . (ناظم الاطباء). پارچه ٔ که پودهای آن طلاست . زربفت . (فرهنگ فارسی معین ). نوعی جامه ...
-
زری
لغتنامه دهخدا
زری . [ زَ ری ی ] (ع ِ ص ) سقاء زری ؛ خیک میانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زری
لغتنامه دهخدا
زری . [ زَرْی ْ ] (ع مص ) عیب کردن و عتاب نمودن و خشم گرفتن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زرایة. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود.
-
زری
لغتنامه دهخدا
زری . [ زِ ](اِخ ) دهی از دهستان قطور است که در بخش حومه ٔ شهرستان خوی در 34 هزارگزی جنوب باختری خوی واقع است و 372 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
ضری
لغتنامه دهخدا
ضری . [ ض َ را ] (ع اِ) سگ بچه ٔ دونده . (منتهی الارب ).
-
ضری
لغتنامه دهخدا
ضری . [ ض َ ری ی ] (ع ص ،اِ) رگ که خون وی منقطع نشود. || آب غوره ٔ خرمای سرخ و زرد که آن را بر بار درخت کُنار ریخته و نبید سازند. (منتهی الارب ). آب غوره ٔ خرمای زرد و یا سرخ است که بر نبق بریزند و نبید سازند. (فهرست مخزن الادویه ). || ضاری . در پی ص...