کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذرع و نیم ذرع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ذراع مرسله
لغتنامه دهخدا
ذراع مرسله . [ ذِ ع ِ م ُ س َ ل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نیم ذرع متعارف ماست . یاقوت در معجم البلدان در شرح کلمه ٔ سواد گوید: و طول الفرسخ اثنا عشر الف ذراع بالذراع المرسلة. پس از این روی ذراع مرسله نیم ذرع متعارف امروزی است و باز گوید: و یک...
-
ذارع
لغتنامه دهخدا
ذارع . [ رِ ] (ع ص ) منسوب به ذرع یعنی ذرع ثیاب و ارض . (سمعانی ). || نعت فاعلی از ذرع . شفیع. شافع. خواهشگر. || گزکننده . پیماینده ٔ به گز. || (اِخ ) اولاد ذارع یا اولاد ذراع ؛ کلاب و حِمْیِر و بجای آن اولاد وازع نیز گویند با واو و زاء اخت الراء.
-
مذروع
لغتنامه دهخدا
مذروع . [ م َ ] (ع ص ) گزکرده . (آنندراج ). به گز پیموده شده . (فرهنگ خطی ). که با ذراع اندازه گرفته و پیموده شده است . نعت است از ذرع . رجوع به ذرع شود.
-
چارک
لغتنامه دهخدا
چارک . [ رَ ] (اِ مرکب ) مخفف چهاریک . ربع. یک چهارم . یک حصه از چهار حصه . || چهاریک من (ده سیر) چهاریک ذرع . (ده گره ) ربع یک من . یک چهارم من . || ربع یک ذرع .یک چهارم ذرع . || ده سیر (در تداول عامه ). || پنجاه (مخفف پنجاه درم که یک چهارم من تبریز...
-
خرداد
لغتنامه دهخدا
خرداد. [ خ ُ ] (اِخ ) نام مادر اردشیر، و قنطره ٔ خرداد و میان ایدج و رباط در سمرقند منسوب بدوست . آن از عجایب دنیاست ، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع و بیشتر پایه ٔ آن از ارزیز و آهن است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرذاذ
لغتنامه دهخدا
خرذاذ. [ خ ُ ](اِخ ) نام مادر اردشیر است . (یادداشت بخط مؤلف ).- پل خرذاذ ؛ پلی است در سمرقند منسوب بمادر اردشیر و آن یکی از عجایب دنیاست ، طول آن هزار ذرع و بالای آن صدوپنجاه ذرع است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
چاه عبدالرحمن
لغتنامه دهخدا
چاه عبدالرحمن . [ هَِ ع َ دُرْ رَ ما ](اِخ ) مؤلف فارسنامه ٔ ناصری در فصل «چشمه های مشهورمملکت فارس » چشمه ای را بدین نام اسم برده و نوشته است : «در بلوک آباده ٔ طشتک بمسافت یک فرسخ و نیم شمال قریه ٔ خواجه جمالی در دامنه ٔ کوه خُم چاهی است از سنگ سج...
-
اوینه
لغتنامه دهخدا
اوینه . [ اُ ی ْ ن َ ] (اِ) ذرع اهالی نمسه (اتریش ) راگویند و معادل است با دوازده گره . (ناظم الاطباء).
-
جامع مشهد
لغتنامه دهخدا
جامع مشهد. [ م ِ ع ِ م َ هََ ] (اِخ ) مسجد گوهرشاد که صحن جنوبی مرقد مطهر حضرت رضوی (ع ) محسوب میشود. بانی آن گوهرشادآغا،زن شاهرخ پسر امیر تیمور است . این مسجد یکی از ابنیه ٔ بسیار عالی است که کاشیهای معرق و غیر معرق آن باچینیهای بسیار ممتاز برابری م...
-
اشتران
لغتنامه دهخدا
اشتران . [ اُ ت ُ ] (اِخ ) نام کوهی است از لرستان ایران که هزار و هشتصد و شصت ذرع ارتفاع دارد. (فرهنگ نظام ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
ذراع هاشمیه
لغتنامه دهخدا
ذراع هاشمیه . [ ذِ ع ِش ِ می ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یک ذرع و نیم بذرع متعارف ما است و آن را ذراع مسافت نیز نامند.یاقوت در معجم البلدان در شرح کلمه ٔ سواد گوید: و طول الفرسخ اثنا عشر الف ذراع بالذراع المرسلة و یکون بذراع المسافة و هی الذر...
-
بیرم علیخان
لغتنامه دهخدا
بیرم علیخان . [ ب َ رَ ع َ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) در ناحیه ٔ جنوبی مرو قدیم قلعه ای است بسیار قدیمی بطول 900 ذرع و عرض 600 ذرع که بنا بگفته ٔ ژوکوفسکی آخرین کار بیرم علی خان بوده است ولی بطور کلی نام بیرم به کلیه ٔ آثار مخروبه ٔمرو قدیم اطلاق میگردد. (...
-
زهه
لغتنامه دهخدا
زهه . [ ] (اِ) در شاهد زیر ظاهراًواحد طول در قدیم و برابر با پنجاه ذرع : ... و به قول ابوریحان و اکثر حکمای متأخرین هجده فرسنگ و هشت تسع و به همه قولی فرسنگی سه میل است و میلی به مسافت دو ندا که فرسنگی شش ندا باشد و ندایی بقدر چهار آماج که فرسنگی بی...
-
دزفول
لغتنامه دهخدا
دزفول . [ دِ ] (اِخ ) (پل ...) در اصل دزپول بوده یعنی قلعه و پل ، و آن در ششتر واقع است و از غرایب بناهای روزگار است . (انجمن آرا)(آنندراج ). پل شادروان . پل شوشتر از بناهای قدیمه است در جلو دروازه ای که به سمت دزفول می رود واقع است .طول آن 435 ذرع و...
-
گره
لغتنامه دهخدا
گره . [ گ ِ رِه ْ ] (اِ) ربع چارک ذرع است و چهار گره یک چارک و چهار چارک یک ذرع است و هر گره دو بهر است . طول یک متر معادل است با پانزده گره و چهار عشر : فراوان بگشتند گرد زره ز میدان ز ره برنشد یک گره . فردوسی .چنان زد بر او ناچخ نه گره که هم کالبد ...