کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذراع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ذراع یمنی
لغتنامه دهخدا
ذراع یمنی . [ ذِ ع ِ ی ُ نا ] (اِخ ) ستاره ای است از قدر سیم بر دست راست قیقاوس . (کیکاوس . ملتهب ) .
-
ذراع الجوزا
لغتنامه دهخدا
ذراع الجوزا. [ ذِ عُل ْ ج َ ] (اِخ ) ذراع الأسد المبسوطة. ذراع مبسوطة.
-
ذراع المبسوطة
لغتنامه دهخدا
ذراع المبسوطة. [ ذِ عُل ْ م َ طَ ] (اِخ ) ذراع الجوزا. ذراع الأسد المبسوطة. رجوع به ذراع شود.
-
ذراع المقبوضة
لغتنامه دهخدا
ذراع المقبوضة. [ ذِ عُل ْ م َ ض َ ] (اِخ ) ذراع الأسد المقبوضة. رجوع به ذراع شود.
-
ذراع ساکب الماءالیمنی
لغتنامه دهخدا
ذراع ساکب الماءالیمنی . [ ذِ ع ُ ک ِ بِل ْ ئِل ْ ی ُ نا ] (اِخ ) جای سعدالأخیبیه است نزد منجمین .
-
ذراع الاسد المبسوطة
لغتنامه دهخدا
ذراع الاسد المبسوطة. [ ذِ عُل ْ اَ س َ دِل ْ م َ طَ ] (اِخ ) ذراع الجوزا. ذراع مبسوطة. رجوع به ذراع شود.
-
ذراع الاسد المقبوضة
لغتنامه دهخدا
ذراع الاسد المقبوضة. [ ذِ عُل ْ اَ س َ دِل ْ م َ ض َ ] (اِخ ) ذراع مقبوضة. رجوع به ذراع شود.
-
واژههای همآوا
-
ظراء
لغتنامه دهخدا
ظراء. [ ظَ ] (اِخ ) کوهی است در بلاد هذیل . تأبطشرا ظاهراً در بیت ذیل از ظرءهمین ظراء را اراده کرده آنجا که گوید : اء بَعْدَ النفاثیین ازجرُ طائراو آسی علی شی ٔ اذا هو ادبرااءُنهنه رحلی عنهم و اخالهم من الذّل بعراً بالتلاعة اعفراولو نالت الکفار اصحا...
-
زراع
لغتنامه دهخدا
زراع . [ زَرْ را ] (ع ص ) کشاورز. (دهار). کاشتکار. (آنندراج ) کشتکار و زمین دار. (ناظم الاطباء). بسیار کشتکار: متی کنت ُ زراعاً اسوق السوانیا. (از اقرب الموارد). || نمام . سخن چین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نمام که حقد را در دل دوستان کشت کند. ج ، ...
-
زراع
لغتنامه دهخدا
زراع . [ زِ ] (ع مص ) زمین را جهت زراعت بکسی دادن در صورتی که تخم با مالک باشد. مزارعة. (ناظم الاطباء).
-
زراع
لغتنامه دهخدا
زراع . [ زُرْ را ] (ع اِ) ج ِ زراع . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به زارع شود.
-
ضراء
لغتنامه دهخدا
ضراء. [ ض َ ] (ع ص ، اِ) درختان انبوه در وادی که در آن پنهان توان شدن . یقال : هو یمشی الضراء؛ اذا مشی مستخفیاً فیما یواری من الشجر. || زمین نشیب با اندک درخت که جای میگیرد در آن ددان . (منتهی الارب ).
-
ضراء
لغتنامه دهخدا
ضراء. [ ض َ ] (ع مص ) نهان شدن . (منتهی الارب ).
-
ضراء
لغتنامه دهخدا
ضراء. [ ض َرْ را ] (ع اِ) ضرّ. گزند. || سختی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). بدحالی . (منتهی الارب ). مقابل سرّاء. درشتی . درویشی . (دهار). بأساء. بدبختی . تنگی . دشخواری : الذین ینفقون فی السرّاء و الضراء ؛ آنانکه مال نفقه و هزینه کننددر خواری و د...