کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذرات معلق در هوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
درهوا
لغتنامه دهخدا
درهوا. [ دَ هََ] (ص مرکب ) آویخته و معلق . (ناظم الاطباء). اندروا.- در هوا شدن ؛ معلق شدن . آویخته شدن . (ناظم الاطباء).- پادرهوا ؛ بدون استواری و استحکام .- || بدون تعقل و تفکر. (ناظم الاطباء). و رجوع به این ترکیبات ذیل هوا شود.
-
معلق زنان
لغتنامه دهخدا
معلق زنان . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال معلق زدن . در حال رقص و بازی و شادمانی : دوش معلق زنان کبوتر دولت آمد و اقبال نامه زیر پر آورد. خاقانی .چو هندوی بازیگر گرم خیزمعلق زنان هندوی تیغ تیز.نظامی .دوش میگفت جانم کی سپهر معظّم بس...
-
معلق زدن
لغتنامه دهخدا
معلق زدن . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حرکت کردن داربازان و بازیگران به وضعی که واژگون گشته به سرعت باز راست شوند چنانکه کبوتران کنند، به هندی کَلا بازی نیز گویند. (از آنندراج ) (از غیاث ). خود را از زمین بلند کردن و در هوا چرخ خوردن و سپس به...
-
کله معلق
لغتنامه دهخدا
کله معلق . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، معلق با سر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کله معلق زدن شود. || حَباجُعَل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حباجعل شود.
-
هوا در هوا
لغتنامه دهخدا
هوا در هوا. [ هََ دَ هََ ] (ق مرکب ) بیهوده . هوسبازانه : صرف شد آن بدره هوا در هوامفلس و بدره ز کجا تا کجا.نظامی .
-
آب معلق
لغتنامه دهخدا
آب معلق . [ ب ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً، آسمان : سنگ در این خاک مطبَّق نشان خاک بر این آب معلق فشان .نظامی .
-
معلق
لغتنامه دهخدا
معلق . [ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ع ص ) آویخته شده . (غیاث ). آویخته و هرچیز آویخته شده و فروهشته و آویزان و آونگان . (ناظم الاطباء). آویخته . درآویخته . فروآویخته . دروا. اندروا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بدید ایستاده معلق سواربیامد بر قیصر نامدار. فرد...
-
معلق زن
لغتنامه دهخدا
معلق زن . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه معلق می زند و چرخ می زند. (ناظم الاطباء). || کنایه از بازیگر و رقاص . (برهان ) (از ناظم الاطباء). دارباز و بازیگر و رقاص . (غیاث ). طایفه ای از بازیگران که سر را به جای قدم نهاده جست می زنند... و از موا...
-
هوا یافتن
لغتنامه دهخدا
هوا یافتن . [ هََ ت َ ] (مص مرکب ) هوا خوردن . فاسد شدن چیزی در مجاورت هوا. (یادداشت مؤلف ). || تصرف کردن هوا در مزاج . (غیاث ) : با دم جان پرور شمشیر عادت کرده ست از دم عیسی هوا یابددل بیمار من .صائب .
-
پا در هوا
لغتنامه دهخدا
پا در هوا. [ دَ هََ ] (ص مرکب ) بی اصل . بی اساس ، چون سخنی و گفتاری .
-
سیمابی شدن
لغتنامه دهخدا
سیمابی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سپید شدن . روشن گردیدن ، چنانکه در هوا. رجوع به سیماب شود.- سیمابی شدن هوا ؛ روشن شدن هوا و هوا در اینجا به معنی جوف آسمان است . (آنندراج ).
-
میغ بستن
لغتنامه دهخدا
میغ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از پیدا شدن میغ است . (از آنندراج ). ابر بستن . ابرناک شدن . مه گرفتن . پدید آمدن مه و ابر در هوا.- میغ بستن آسمان ؛ ابرناک شدن . (ناظم الاطباء).- میغ بستن هوا ؛ مه و ابر پدید آمدن در هوا. ابرناک گشتن هوا. مه ...
-
هو
لغتنامه دهخدا
هو. (اِخ ) در تداول صوفیان مخفف هُوَ و مراد خدای تعالی است : یا هو؛ ای خدا. (یادداشت به خط مؤلف ). پنهانی است که مشاهده ٔ آن غیر را درست نیاید. (تعریفات میرسیدشریف ) : صبغةاﷲ چیست ؟ رنگ خُم ّ هوپیسه ها یک رنگ گردد اندر او. مولوی .فکر ما تیری است از ...
-
گرمائی شدن
لغتنامه دهخدا
گرمائی شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیمار شدن بعلت گرمی هوا. گرمازده شدن . || مبتلا به اسهال یا قی شدن در اثر حرارت هوا.
-
اعتدال هوا
لغتنامه دهخدا
اعتدال هوا. [ اِ ت ِ ل ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تساوی آن در گرمی و سردی . (ناظم الاطباء).