کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذج
لغتنامه دهخدا
ذج . [ ذَج ج ] (ع مص ) آشامیدن . نوشیدن . خوردن آب یا مایعی دیگر. ذأج . || بازآمدن از سفر. بازگشت کاروانی و مسافر.
-
واژههای همآوا
-
ظج
لغتنامه دهخدا
ظج . [ ظَج ج ] (ع مص ) بانگ و فریادخواهی کردن در جنگ ، و در غیر جنگ بیشتر به ضاد معجمه (ضَج ّ) گویند.
-
زج
لغتنامه دهخدا
زج . [ زَ ] (اِ) یک نوع مرغ زرد. (ناظم الاطباء).
-
زج
لغتنامه دهخدا
زج . [ زَ ] (ص ، اِ) مخفف زاج (زن نوزا). زاجه . زجه . (از رشیدی ) (از فرهنگ نظام ). در سامی آمده که «زج زنی است که بار نهاده و تا وقتی که پاک شود او را نفساء گویند». و این مضمون بمعنی زاج و زاجه متناسب می باشد. و آن پارسی است . (از انجمن آرا) (از آنن...
-
زج
لغتنامه دهخدا
زج . [ زَج ج ] (ع مص ) بن نیزه زدن کسی را، و فعل آن از باب نصر است . گویند: زججت الرجل ؛ یعنی او را به ابن نیزه زدم . (ناظم الاطباء).بر کسی آهن بن نیزه زدن . (از منتهی الارب ) (دهار) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ).نیزه زدن کسی ...
-
زج
لغتنامه دهخدا
زج . [ زَج ج ](ع اِ) شراب انجیر. ج ، زجوج . (از دزی ج 1 ص 581).
-
زج
لغتنامه دهخدا
زج . [ زُ ] (اِ) تیر پرتابی که کوتاه تر از تیرهای دیگر است و پیکانش از دندان فیل و شاخ گاو و امثال آنها است . (از فرهنگ نظام ) (از رشیدی ). تیر پرتاب که پیکان آنرا از استخوان فیل و شاخ قوچ و گاومیش و امثال آن ساخته باشند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاط...
-
زج
لغتنامه دهخدا
زج . [ زُج ج ] (اِخ ) آبیست که رسول خدا (ص ) عدأبن خالد را به اقطاع داد. (از تاج العروس ) (از متن اللغة). یاقوت آرد: زج را با لواثه ذکرمیکنند، و آن نام آبیست که پیغمبر (ص ) به عدأبن خالد از بنی ربیعة بن عامر بخشید. (از معجم البلدان ).
-
زج
لغتنامه دهخدا
زج . [ زُج ج ] (اِخ ) موضعی است در ناحیه ٔ ضریه . (منتهی الارب ). موضعی است . (مهذب الاسماء). یاقوت آرد: موضعی است که مرقش آنرا در شعر خویش یاد کرده است : أبلغا المنذر المنقب عنی غیر مستعتب و لا مستعین لات هنا و لیتنی طرف الزج ْ-ج و اهلی بالشام ذات ...
-
زج
لغتنامه دهخدا
زج . [ زُج ج ] (ع اِ) آهن بن نیزه . ج ، زجاج ، و زِجَجة: رمح مزج ؛ نیزه ٔ بازُج ّ. (از منتهی الارب ). آهن بن نیزه . ج ، زِجاج ، زججة. (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آهن بن نیزه و تیر است . ابن سیده گوید، زج آهنی است که در بن نیزه ، و سنان آن است ک...
-
ضج
لغتنامه دهخدا
ضج . [ ض َج ج ] (ع مص ) بانگ و فریاد کردن . بانگ کردن . (زوزنی ). آواز کردن و نالیدن و فریاد کردن ازبیم ، یا عام است . (آنندراج ). ضجیج . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ذاج
لغتنامه دهخدا
ذاج . [ ذاج ج ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذج ّ. آینده ٔ از راه . قادم از سفر. || آشامنده ٔ آب .
-
افلس
لغتنامه دهخدا
افلس . [ اَ ل َ ] (ع ن تف ) مفلس تر. (ناظم الاطباء). - امثال : افلس من ابن المذلق (با دال معجمه و مهمله )؛ و او مردی از بنی عبدشمس بود که خود و اجدادش به افلاس معروف بودند. افلس من ذج . (از مجمع الامثال میدانی ). افلس من ضارب لحف استه . افلس من ...