کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذبابة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذبابة
لغتنامه دهخدا
ذبابة. [ ذَب ْ با ب َ ] (ع ص ) خوشیده . هواسیده . پژمریده . پژمرده . پلاسیده : شفةٌ ذبّابة؛ لبی پژمریده . لبی خوشیده .
-
ذبابة
لغتنامه دهخدا
ذبابة. [ ذُ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است به عدَن ابین . || نام محلی است به اجاء.
-
ذبابة
لغتنامه دهخدا
ذبابة. [ ذُ ب َ ] (ع اِ) یکی ذباب . یک مگس . || یک زنبور عسل . ج ، ذباب . (دهار). || بقیه ٔ وام و جز آن .
-
واژههای مشابه
-
ذبابه ٔ هندیة
لغتنامه دهخدا
ذبابه ٔ هندیة. [ ذُ ب َ ی ِ هَِ دی ی َ ] (اِخ ) صورتی خرد از صور فلکیه در نیم کره ٔ جنوبی بفاصله ٔ کمی از قطب ، و در آن از ستارگان بسیار رخشان نباشدو محتوی دو ستاره از قدر سیم و سه ستاره از قدر چهارم است و آن را ذبابة والذبابة والذباب نیز نامند.
-
واژههای همآوا
-
زبابة
لغتنامه دهخدا
زبابة. [ زَ ب َ ] (ع اِ) ج ، زباب . موش کور یا موش سرخ موی یا موش بی موی یا نوعی از موش صحرائی . در سرقت بدو مثل زنند و گویند: اسرق من زبابة. زیرا که این حیوان هر چه بیابد میدزدد خواه بدان حاجت داشته باشد یا نداشته باشد. رجوع به حیوة الحیوان ، تاج ال...
-
ضبابة
لغتنامه دهخدا
ضبابة. [ ض َ ب َ ] (ع اِ) ضباب . نژم . نزم . (مهذب الاسماء). ابر تنک که چون شبنم روی زمین را پوشد. (منتخب اللغات ).
-
جستوجو در متن
-
ذباب
لغتنامه دهخدا
ذباب . [ ذُ ] (اِخ ) ذبابه ٔ هندیة. رجوع به ذبابه ٔ هندیه شود .
-
ذباب
لغتنامه دهخدا
ذباب . [ ذُ ] (ع اِ) ج ِ ذبابَة.
-
نعرة
لغتنامه دهخدا
نعرة. [ ن ُ ع َ رَ ](ع اِ) خیشوم . (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). نُعرَة. (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خودبینی . بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال فی رأسه نعرة؛ ای کبر. (منتهی الارب ). خیلاء. کبر. (اقرب الموارد). || (اِ) کار مقصود. (م...
-
کونه
لغتنامه دهخدا
کونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) به معنی کونسته است که کفل و سرین آدمی باشد. (برهان ).کونسته . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). سرین و قیل طرف سرین . (فرهنگ رشیدی ). سرین و جفته و کفل آدمی و اسب . (ناظم الاطباء). هر یکی از دو طرف نشستنگاه . (یادداشت به خط مر...