کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذارع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذارع
لغتنامه دهخدا
ذارع . [ رِ ] (ع اِ) خیک خرد شراب . مشکولی . خیکچه ٔ شراب . مشکیزه ٔ شراب . ج ، ذوارع .
-
ذارع
لغتنامه دهخدا
ذارع . [ رِ ] (ع ص ) منسوب به ذرع یعنی ذرع ثیاب و ارض . (سمعانی ). || نعت فاعلی از ذرع . شفیع. شافع. خواهشگر. || گزکننده . پیماینده ٔ به گز. || (اِخ ) اولاد ذارع یا اولاد ذراع ؛ کلاب و حِمْیِر و بجای آن اولاد وازع نیز گویند با واو و زاء اخت الراء.
-
واژههای همآوا
-
زارا
لغتنامه دهخدا
زارا. (اِخ ) خلیجی است در ناحیه ٔ دلماسیه از نواحی بلژیک این قلعه که مرکز دلماسیه است در روزگار قدیم جادیرا نام داشته و در 475کیلومتری جنوب فیا (ادریاتیک ) واقع است . (ازدائرة المعارف بستانی ). و رجوع به لاروس بزرگ شود.
-
زارا
لغتنامه دهخدا
زارا. (اِخ ) ناحیه ٔ وسیعی است بمساحت 577 کیلومتر مربع از شمال محدود است به کرواسیا و از جنوب بناحیه ٔ سیالاترو ازجنوب غربی به ادریاتیک و از شرق بترکیه ٔ اروپا. (ازدائرة المعارف بستانی ). و رجوع به لاروس بزرگ شود.
-
زارع
لغتنامه دهخدا
زارع . [ رِ ] (اِخ ) ابن عامر (یا ابن عمرو) عبدی مکنی به ابوالوازع از وافدین بر پیغمبر (ص ) بوده است و ازوی درباره ٔ داستان اشج عبدالقیس روایتی کرده است . ام ابان بنت الوازع دختر پسر او از روات است و از او نقل حدیث کرده است . ازدی گوید این دختر تنها ...
-
زارع
لغتنامه دهخدا
زارع . [ رِ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحیم عراقی محدث است . (از تاج العروس ).
-
زارع
لغتنامه دهخدا
زارع . [ رِ ] (اِخ ) لقب ابوزرعة رازی ، حافظ مشهور است . (از تاج العروس ).
-
زارع
لغتنامه دهخدا
زارع . [ رِ ] (اِخ ) نام سگی است و بدین مناسبت سگان را اولاد زارع نامند. (از تاج العروس ) (اقرب الموارد).
-
زارع
لغتنامه دهخدا
زارع . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از زرع .برزگر. (دهار). زراعت کننده . (آنندراج ) : خود گرفتم به حکم صاحب شرع زارع غاصب است مالک زرع .دهخدا (دیوان ص 109).
-
ضارع
لغتنامه دهخدا
ضارع . [ رِ ] (ع ص ) فروتن . || خوار. (منتهی الارب ). || رام . || ضعیف . (منتهی الارب ). نزار. (دهار) (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). لاغرجسم . (منتهی الارب ). سخت لاغر. (مهذب الاسماء). || ریزه از هرچیزی . || خردسال ناتوان . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ذوارع
لغتنامه دهخدا
ذوارع . [ ذَ رِ ] (ع اِ) مشکهای شراب . (مهذب الاسماء). خیکهای خرد شراب . (آنندراج ). و ربنجنی گوید: لا واحد لها و قیل واحدها ذارِع .
-
یحیی
لغتنامه دهخدا
یحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن ولید عنبری ذارع ، مکنی به ابوزکریا، فقیه و محدث بود و به سال 310 هَ . ق . درگذشت . از عبداﷲبن عمر روایت دارد و سلیمان بن احمد و عبداﷲبن محمدبن جعفر از او روایت کرده اند. (از ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 361 و ...
-
شافع
لغتنامه دهخدا
شافع. [ ف ِ ] (ع ص ) خواهش کننده . (مهذب الاسماء). خواهشگر. (منتهی الارب ). درخواست کننده .(ناظم الاطباء). || درخواه جرم کسی کننده .(آنندراج ). شفاعت کننده . (شمس اللغات ). شفیع. (تاج العروس ). ذارع . (یادداشت مؤلف ) (اقرب الموارد ذیل ذرع ). ج ، شاف...