کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذابح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذابح
لغتنامه دهخدا
ذابح . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذبح . سربرنده . ذامط. ذبح کننده ٔ حیوان مأکول اللحم . بسمل کننده . گلوبرنده . || (اِ) داغ گلوی ستور. یا آهن داغی است که بدان بر جانب گردن ستور داغ کنند. || موی که میان بند سر و گردن و جای ذبح رُسته باشد. || (اِخ ) ...
-
واژههای مشابه
-
سعد ذابح
لغتنامه دهخدا
سعد ذابح . [ س َ دِ ب ِ ] (اِخ ) منزل بیست و دوم از منازل قمر و آن دو ستاره است که میان آنها دوری بقدر یک ذراع و بطرف یکی از آنها کوکبی خورداست که آن را میخواهد ذبح کند. (غیاث ) (آنندراج ). نام منزلها از منازل ماه . (مهذب الاسماء) : استاده سعد ذابح و...
-
واژههای همآوا
-
ضابح
لغتنامه دهخدا
ضابح . [ ب ِ ] (ع ص ) اسب بابانگ . ج ، ضوابح . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
ذامط
لغتنامه دهخدا
ذامط. [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذمط. گلوبرنده . ذابح .
-
زاعط
لغتنامه دهخدا
زاعط. [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه گلوی کسی را بفشارد تا بمیرد. (از اقرب الموارد). || خر که آواز دهد. (از اقرب الموارد). || مرگ شتاب . (منتهی الارب ). موت شتاب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موت زاعطٌ؛ ذابح ٌ سریعٌ. (اقرب الموارد).
-
قلادة
لغتنامه دهخدا
قلادة. [ ق ِ دَ ] (اِخ ) شش ستاره که قوس نامیده میشوند. (اقرب الموارد). در منتهی الارب در ماده ٔ «ب ل د» آرد: بلدة، یکی از منازل قمر میان نعائم و معد ذابح و گاهی از آن عدول کرده به قلاده میرود.
-
کزلک
لغتنامه دهخدا
کزلک . [ ک ِ ل ِ / ک َ ل َ ] (اِ) گزلک . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان ). کارد کوچک و قلم تراشی را گویند که نوک آن کج باشد. (برهان ). کارد کوچک . (غیاث اللغات ). در برهان به کسر اول و با کاف عربی به معنی قلمتراش آورده و صحیح نیست و به فتح اول و ک...
-
سعد بلع
لغتنامه دهخدا
سعد بلع. [س َ دِ ب ُ ل َ ] (اِخ ) دو ستاره است بر دست چپ آبریز و میانشان سومین است گویند این آن است که سعد او را فرو برد. (التفهیم ص 112). منزل بیست و سوم از منازل قمر و از آخر سعد ذابح است تا بیست و پنج درجه و چهل و دو دقیقه و پنجاه و یک ثانیه و نزد...
-
بلع
لغتنامه دهخدا
بلع. [ ب ُ ل َ ] (اِخ )(سعد...) (بصورت معرفه و غیرمنصرف ) منزل بیست وسوم از منازل قمر، و رقیب آن طرفه است و آن دو ستاره است بیرون جدی میان ایشان یک گز، و عرب آن را سعد بلع ازبهر آن خوانند که به نزدیک مقدم آن ستاره ایست خردتراز خود ذابح ، گویی که آن ر...
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [ س َ ] (ع ص ) در عربی نقیض نحس باشد. (برهان )(مهذب الاسماء). نیک . (غیاث ) (آنندراج ) : دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین طایر میمونش باشد هر زمانی خواستار. منوچهری .بچشم بخت روی ملک بنگربدست سعد پای نحس بشکن . منوچهری .نیک را بد دارد و بد را نکو ...
-
گزلک
لغتنامه دهخدا
گزلک . [ گ ِ ل ِ ] (اِ) کارد کوچک دسته دراز را گویند. (برهان ) (آنندراج ). نوعی از قلم تراش را هم گفته اند که سر آن برگشته و دنباله اش باریک باشد وبیشتر از جانب مصر آورند. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث )(جهانگیری ). قلمتراش . مبرات . (زمخشری ) : پیچیده ی...
-
رباطات
لغتنامه دهخدا
رباطات . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رباط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). ورجوع به رباط در معنی سلسله ٔ اعصاب شود. || (اصطلاح منطق ) در نزد اهل منطق حروف معانی نحوی ها باشد، و بعضی رباطات را ادوات گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). روابط....