کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذئاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذئاب
لغتنامه دهخدا
ذئاب . [ ذِ ] (ع اِ)ج ِ ذِئب . گرگان . گرگها. اذواب . ذوبان : همچو گرگان ربودنت پیشه ست نسبتی داری از کلاب و ذئاب . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 34).اینکه تو بینی نه همه مردمندبلکه ذئآبند بزیر ثیاب . ناصرخسرو.بر کوه خواب کرده بیکجای با پلنگ در دشت آب خور...
-
واژههای مشابه
-
ذئاب الغضی
لغتنامه دهخدا
ذئاب الغضی . [ ذَ / ذِ بُل ْ غ َ ضا ] (ع اِ مرکب ) در تاج العروس آمده است : و ذؤبان العرب لصوصهم و صعالیکهم و شطارهم الذین یتلصصون و یتصعلکون لأنهم کالذئاب و هو مجاز و ذکره ابن الاثیر فی ذوب و قال الاصل فی ذؤبان الهمز ولکنه خفف فانقلبت واواً وذئاب...
-
جستوجو در متن
-
ذئب الغضی
لغتنامه دهخدا
ذئب الغضی . [ ذِءْ بُل غ َ ضا ] (ع اِ مرکب ) رجوع به ذئاب الغضی شود.
-
سروی
لغتنامه دهخدا
سروی . [ س َ ] (اِ) سرون که شاخ گوسفند و گاو باشد. (برهان ) (آنندراج ) : آنکه از عدل او بریده شودبه سروی حمل گلوی ذئاب .سوزنی .
-
ذیاب
لغتنامه دهخدا
ذیاب . (ع اِ) ذِئاب . ج ِ ذیب . گرگان : در وقت انتصاف روز بتیغ انتصاف قرب پنجهزار جیفه ٔ کفار بر صحراء آن مصاف طعمه ٔ کلاب و نجعه ٔ ذیاب کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی مؤلف ص 201). رجوع به ذئاب شود.
-
مذیخة
لغتنامه دهخدا
مذیخة. [ م َ خ َ / م َذْ ی َ خ َ ] (ع اِ) گرگان . (منتهی الارب ). ذئاب . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). واحد آن ذیخ است . (از اقرب الموارد).
-
مرق
لغتنامه دهخدا
مرق . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَمرَق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به امرق شود. گرگان و ذئاب پشم ریخته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به امرق شود.
-
کلاب
لغتنامه دهخدا
کلاب . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کَلب ، یعنی سگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (غیاث ). و فی المثل ، الکلاب اوالکراب علی البقر؛ یعنی بگذار سگ را بر گاودشتی . مراد آن است که هرکس را بکار خودش رها کن . (منتهی الارب ) : همچو گرگان ربودنت پیشه...
-
نسبت داشتن
لغتنامه دهخدا
نسبت داشتن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) منتسب بودن . منسوب بودن : بتی کو نسبت از نوشاد دارددلم هر ساعتی نوشاد دارد. امیرمعزی . || نسب داشتن : همچو گرگان ربودنت پیشه است نسبتی داری از کلاب و ذئاب . ناصرخسرو. || ربط داشتن . مربوط بودن : گل نسبتی ندارد ...
-
نسور
لغتنامه دهخدا
نسور. [ ن ُ ] (ع اِ)ج ِ نسر، به معنی کرکس . رجوع به نسر شود : دو چیز بودبه رزم تو ماتم و سورهم ماتم دشمنان و هم سور نسور. یزدانی .این شهر سوری داشت که نسور بر موازاة شرفات او نرسیدندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 257). از آن طایفه سباع را اشباعی تمام و ن...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سعید (سعد) ابن ابی ذئاب الدوسی . ابن حبان او را از ثقات تابعین گفته است و گوید عمر او را بمصدقی فرستاد. حارث پسر عم ابوهریره است و یزیدبن هرمز از او روایت کند. و ابن حجر حارث را در باب «من ادرک النبی ولم یره » آورده است . رجو...
-
سرو
لغتنامه دهخدا
سرو. [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرو» (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا «سروا» (چنگال ، شاخ )، پهلوی «سروب »، «سروو» ، بلوچی «سرونب ، سوروم » (سم )، «سرون » که «سروبن » نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین ) است . و رجوع کنید به سرون . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ...
-
مروحه
لغتنامه دهخدا
مروحه . [ م ِرْ وَ ح َ ] (ع اِ) مروح . مروحة. بادکش . (منتهی الارب ). بادبیزن . (دهار). بادویزن . (زمخشری ). وسیله و ابزاری صفحه مانند که هنگام شدت یافتن گرما آن را بحرکت درآورند متحرک شدن هواو خنک شدن را. (از اقرب الموارد). بادزن . بادبزن . ج ، مَرا...