کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیگ جوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دیگ گیر
لغتنامه دهخدا
دیگ گیر. (اِ مرکب ) دیگ گیره . دسته ٔ دیگ . || دیگ گیره . پارچه که بدان دیگ را از روی آتش بردارند. (ناظم الاطباء). پارچه که با آن دیگ را از سر دیگدان برگیرند. (آنندراج ). دو پارچه ٔ دولا محشو به پنبه و غیره که دیگ را از سر آتش و اجاق با آن دو فروگیرن...
-
دیگ گیره
لغتنامه دهخدا
دیگ گیره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دیگ گیر. رکوئی پنبه آکنده که بدان دیگ گرم را از اجاق برگیرند. کیسه مانند محشو به پنبه و غیره که با دو عدد آن دیگ را از اجاق برگیرند. جعاله . جعال . مقتر.
-
دیگ منجر
لغتنامه دهخدا
دیگ منجر. [ گ ِ م َ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دیگ رخشنده . رعد توپ . رجوع به توپ و دیگ شود.
-
دیگ نهادن
لغتنامه دهخدا
دیگ نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قرار دادن دیگ بر روی آتش . بار کردن دیگ . || کنایه از کر و فر و خودنمایی کردن . لاف زدن .
-
دیگ انداز
لغتنامه دهخدا
دیگ انداز. [ اَ ](نف مرکب ) طباخ و آشپز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
دیگ پخت
لغتنامه دهخدا
دیگ پخت . [ پ ُ ] (ن مف مرکب ) هر غذایی که در دیگ پخته باشند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). غذای مطبوخ در دیگ . || خوردنی . طعام : چونکه پختم بدور هفت هزاردیگ پختی چنین به هفت افزار.نظامی .
-
دیگ پز
لغتنامه دهخدا
دیگ پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آشپز. خوالیگر. طباخ . مطبخی . خوراک پز. پزنده . باورچی . قدار : شتربان و فراش با دیگ پزنبودند جز پیشکار علی . ناصرخسرو.مجلسش را میوه کش باشد جمال موصلی مطبخش را دیگ پز باشد اثیر مطبخی . انوری .دیگ پز باید که هرچه شور و ناخو...
-
دیگ پزی
لغتنامه دهخدا
دیگ پزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) آشپزی . طباخت . عمل دیگ پز. خوالیگری . باورچی گری .
-
شب دیگ
لغتنامه دهخدا
شب دیگ . [ ش َ ] (اِ مرکب ) نوعی از طعام که گوشت و شلغم را در دیگ نهند و شبانه در زیر آتش گذارند و فردای آن تناول کنند. (از ناظم الاطباء).
-
دیگ با برگی
لغتنامه دهخدا
دیگ با برگی . [ ب َ ] (اِ مرکب ) دیگ بر و دیگ برگی . دیگ سفری . (ناظم الاطباء).
-
دیگ بجوش آوردن
لغتنامه دهخدا
دیگ بجوش آوردن . [ ب ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پخته و کامل شدن و تأمل کردن . (آنندراج ) : بدینگونه میزیست با رای و هوش ز هر دانش آورده دیگی بجوش .نظامی .
-
دیگ بر بار داشتن
لغتنامه دهخدا
دیگ بر بار داشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دیگ بر بار کردن . دیگ بر دیگدان نهادن جهت طبخ طعام . (آنندراج ).
-
دیگ بر بار کردن
لغتنامه دهخدا
دیگ بر بارکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیگ بر بار داشتن . دیگ بر دیگدان نهادن جهت طبخ طعام . (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
دیگجوش
لغتنامه دهخدا
دیگجوش . (اِ مرکب ) طعامی که برای فقیران طبخ میکنند. (ناظم الاطباء). طعامی که صوفی دهد صوفیان دیگر را. ضیافتی درویشان را. طعامی که در خانقاه برای مجموع درویشان کنند و غالباً این در وقتی است که سالک و مریدی نو رابطریقت پذیرند. طعام عام که صوفیان در خا...