کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیوچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیوچه
لغتنامه دهخدا
دیوچه . [ وْ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: دیو + چه ، پسوند تصغیر) مصغر دیو. دیوک . دیو خرد. دیو کوچک . || کرمکی باشد که اندر پشم افتد. (صحاح الفرس ). و آن در ابتدا تخمی است که شب پره ٔ خردی ریزد بر روی جامه ٔ پشمین و آن تخم کرمی پرزدار است و خرد و گرد ...
-
جستوجو در متن
-
دپوچه
لغتنامه دهخدا
دپوچه . [ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ) زلو. علق . (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف دیوچه است . رجوع به دیوچه شود.
-
پت
لغتنامه دهخدا
پت . [ پ ِ ] (اِ)شب پره ای است که آنگاه که صورت کرم دارد پشم و امثال آن را خورد و تباه کند. بید. دیوچه . سوس . متّه . عثه . و رجوع به دیوچه شود.
-
ارضه
لغتنامه دهخدا
ارضه . [ اَ رَ ض َ ] (ع اِ) موریانه . (منتهی الأرب ). خوره . خره . ریونجه . دیوچه . (منتهی الأرب ) (مجمل اللغة). دیوک . تافشک . گهن . زنو. رونجو. اورنگ . لبنگ . چوبخوار. چوبخوارک . چوبخواره . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رشمیز. کرمها باشند بصورت مور که چ...
-
زروک
لغتنامه دهخدا
زروک . [ زُ ] (اِ) زلو. زالو. دیوچه . علق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زلو. علق . (ناظم الاطباء).
-
زنو
لغتنامه دهخدا
زنو. [ زَ ] (اِ) ارضه و زلو. (ناظم الاطباء). جانوری است که آنرا به عربی ارضه خوانند و زلو را هم گویند. (برهان ) (آنندراج ). دیوچه . (فرهنگ رشیدی ).
-
زنور
لغتنامه دهخدا
زنور. [ زَ ] (اِ) بن خوشه ٔ خرما باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). || نام کرم سیاهرنگی هم هست که آن را زلو می گویند، خون از بدن می مکد. (برهان ) (آنندراج ) (از جهانگیری ). زلو و علق . (ناظم الاطباء). رجوع به زلو و زالو و دیوچه ...
-
زالو
لغتنامه دهخدا
زالو.(اِ) کرمی است که چون بر بدن چسبانند خون فاسد را بمکد. (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زلو، جلو، شلک ، شلکا، شلوک ، زلوک ، زرو، دیوچه ، علق و مکل شود.
-
قتع
لغتنامه دهخدا
قتع. [ ق َ ت َ ] (ع اِ) کرمک سرخ چوبخوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). یکی آن قتعه است . رجوع به قتعه (ابن بیطار) شود و گویند دیوچه است . (از اقرب الموارد).
-
قتعة
لغتنامه دهخدا
قتعة. [ ق َ ت َ ع َ ] (ع اِ) یکی قتع (کرمک سرخ چوبخوار). (منتهی الارب ) || دیوچه ای است . (منتهی الارب ). || (ص ) خوار و حقیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
خرسته
لغتنامه دهخدا
خرسته . [ خ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) زلو باشد و آن کرمی است سیاهرنگ که چون بعضوی از اعضای آدمی بچسبانند خون از آن عضو بمکد. (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ). زرو. دیوچه . دستی . (از فرهنگ جهانگیری ).
-
تافشک
لغتنامه دهخدا
تافشک . [ ف َ ش َ ] (اِ) دیوک باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء). جانوری است که آن را بفارسی دیوک گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). و آن را دیوچه و ریونجو و رنجو و لنبک نیز خوانند و بتازی ارضه نامند. (فرهنگ جهانگیری ). بعربی ارضه خوانند. (ب...
-
جامه ٔ موی
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ موی . [ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ٔ موئینه . جامه ای که با موی یا پشم یا کرک سازند، چون جامه ای که از خز و سنجاب و قاقم ووبر و پوست روباه کبود و غیر آن سازند : دیوچه را که جامه موی را تباه کند بگیرند و نوشادر...و بسرکه بسای...
-
ریونجو
لغتنامه دهخدا
ریونجو. [ ری وَ ] (اِ) ریونجه . دیوک . ارضه . (ناظم الاطباء) (از برهان ). کرم چوبخوار که به تازی ارضه خوانند و در فرهنگ جهانگیری «ردنجو» آورده ظاهراً در اصل دیوچه باشد. (انجمن آرا) (از آنندراج ). موریانه . دیوک . ارضه . ریونجه . (فرهنگ فارسی معین ). ...