کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیوجامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیوجامه
لغتنامه دهخدا
دیوجامه . [ وْم َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از جامه ٔ پوستین باشد که آن را وارونه می پوشند تا پشمهای آن بر بالا آید و پرها بر آن بند کنند و شبها بشکار کبک روند. (برهان ). || بعضی گویند جامه ای باشد از پلاس گنده که در روزهای جنگ پوشند. (برهان ) (ناظم ال...
-
جستوجو در متن
-
پوستین بید
لغتنامه دهخدا
پوستین بید. (اِ مرکب ) بید پوستین . پت . بید. دیوجامه . کرم فرش .
-
دیوسار
لغتنامه دهخدا
دیوسار.[ وْ ] (ص مرکب ) (از: دیو + سار، پسوند شباهت ) بمعنی دیو مانند است چه سار بمعنی شبیه و نظیر و مانند باشد. (برهان ) (از غیاث ). دیوسر. دیومانند. (از آنندراج ). شبیه بدیو. (ناظم الاطباء). دیوسان : یکی نعره زد همچو ابر بهارکه ای مرد خیره سر دیوسا...
-
دیوسوار
لغتنامه دهخدا
دیوسوار. [ وْ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از اسب سوار. (بهار عجم ) (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). سوار چابک قوی که قدرت سواری طولانی دارد و سریعاً و به راههای دور و درازمی تواند رفت : و خیلتاشی و مردی از عرب تازندگان دیوسواران نامزد شدند و نماز خفتن را ...
-
گنده
لغتنامه دهخدا
گنده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص ) (عامیانه ) معروف است که در مقابل باریک باشد. (برهان ). زبر. درشت . خشن . ستبر (سطبر). ناهموار. غلیظ. ضخیم : آبفت ، پارچه ٔ گنده و سطبر باشد. (برهان ). استبرق ؛ دیبای گنده . (منتهی الارب ). دیوجامه ؛ جامه ای باشد از پلاس گن...
-
جامه
لغتنامه دهخدا
جامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پارچه ٔ بافته ٔ نادوخته را گویند. (برهان ). در هندی باستان یم یا چردیش و غیره (بام ، حمایت ) است و در پهلوی جامک و یامک باشد. مولر بهتر توضیح داده و «جامه » را از کلمه ٔ پهلوی یامک = پارسی باستان یاهمه و یونانی زومه دانسته ا...