کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیمکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دیم
لغتنامه دهخدا
دیم . (اِ) روی و رخساره باشد و بعربی خد گویند. (برهان ). روی را گویند. (جهانگیری ). رخسار. (اوبهی ). روی . رخ . رخسار. (صحاح الفرس ). صورت رخساره و چهره . (آنندراج ) : ماه گردد دو تاه هر سر ماه تا نهد بر زمین به مثل تو دیم . عبدالواسع جبلی .دیم ما هس...
-
دیم
لغتنامه دهخدا
دیم . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند با 15 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
دیم
لغتنامه دهخدا
دیم . [ دَ ] (ص ، اِ) زراعتی که از باران آب خورد. دیمه و دیمی نیز گویند. دمه . غثری . عذی . عثرة. بخسی . کشت از باران آب خورده . (یادداشت لغتنامه ). زرع دیمی . مقابل آبی یا مسقوی . (یادداشت دهخدا). پاریاب . فاریاب . نوعی زراعت در نواحی کم آب که بدون ...
-
دیم
لغتنامه دهخدا
دیم . [ دَ ] (ع مص ) پیوسته باریدن آسمان . (منتهی الارب ).
-
دیم
لغتنامه دهخدا
دیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ دیمة، باران پیوسته . (منتهی الارب ) : ابر خوانی کف او را بگه جود مخوان کز کف خواجه درم بارد و از ابر دیم . فرخی .ور تو گوئی که کف میر چو ابر است خطاست که کف میر درم بارد و از ابر دیم .فرخی .تا سبزه تازه تر بود و آب تیره ترجائ...
-
دیم دیم
لغتنامه دهخدا
دیم دیم . (اِ صوت ) ساز در زبان اطفال . (یادداشت دهخدا).
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِ) (اصطلاح موسیقی ) حراره . ملعبه . قول . تصنیف . کخ کخ . عروض البلد. موالیا. قوما. زجل . موشح . موشحه . شرقی . کان و کان .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِخ ) رجوع به کاریا و کاریه شود.
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (اِخ ) ابوالطیب عبدالجباربن الفضل بن محمدبن احمد از مردم کار (اصفهان ). وی از اباعبداﷲ محمدبن ابراهیم جعفر الفردی حدیث شنیدو از او ابوالقاسم هبة اﷲ بن عبد الوارث الشیرازی در معجم شیوخ (مشیخه ) خود یک حدیث روایت کرده است و گوید آن را از وی بافا...
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (ص نسبی ) شخصی که از او کارها آید. (برهان ). فعال . مفید. کارکن . شدیدالعمل . عامل . فاعل . فاعله . زرنگ . آنکه بسیار کار کند. مرد کاری . گاو کاری : گر تو خواهی که بفلخند ترا پنبه همی من بیایم که یکی فلخم دارم کاری . حکاک .بکار اندرون کاری ِ پ...
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . (ص نسبی ) منسوب به «کار» از قراء اصفهان . سمعانی گوید: «بدانجا رفتم تا از جماعتی حدیث شنوم و شبی در آن گذرانیدم ». (از انساب سمعانی ورق 471 الف ).
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . [ رِ ](اِخ ) هری . شاعر و موسیقیدان انگلیسی که سرود ملی انگلیسی ها: «خدا شاه را نجات دهد» بدو منسوب است .
-
کاری
لغتنامه دهخدا
کاری . [ رِ] (اِخ ) هنری . عالم اقتصادی امریکائی متولد در فیلادلفی . (1793 - 1879 م .).
-
دیم آباد
لغتنامه دهخدا
دیم آباد. [ دَ ] (اِخ )دهی است از دهستان قره لر بخش میاندوآب شهرستان مراغه با 45 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
دیم چه
لغتنامه دهخدا
دیم چه . [چ ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش گتوند شهرستان شوشتر است . و از ده قریه بزرگ و کوچک تشکیل شده و 1300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).