کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیر از خواب بلند شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دیر دیدن
لغتنامه دهخدا
دیر دیدن . [ دی دی دَ ] (مص مرکب ) دور دیدن . بعید دیدن : بلندیش بینا همی دیر دیدسر کوه چون تیغ شمشیر دید.فردوسی .
-
دیر زنگی
لغتنامه دهخدا
دیر زنگی . [ دَ رِ زَ ] (اِخ ) دیری است نزدیک شهر رها. (یادداشت مؤلف ).
-
دیر ساختن
لغتنامه دهخدا
دیر ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دیر ترتیب دادن . دیر تهیه کردن : با همه زیرکی و استادی دیر سازم و لیک بد سازم .علی تاج حلوایی .
-
دیر شماسی
لغتنامه دهخدا
دیر شماسی . [ دَ رِ ش َم ْ ما ] (اِخ ) دیر مسیحی : روز شنبه ز دیر شماسی خیمه زد در سواد عباسی .نظامی .
-
دیر کاج
لغتنامه دهخدا
دیر کاج . [ دَ رِ ] (اِخ ) نام رباطی است بین قم و ری . (فرهنگ جهانگیری ).
-
دیر کردن
لغتنامه دهخدا
دیر کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر کردن . اِبطاء. مقابل شتاب کردن (در رفتن بجایی ).
-
دیر کشیدن
لغتنامه دهخدا
دیر کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) امتداد. به درازا کشیدن . ادامه یافتن . زمان بسیار گرفتن ؛ صحبت آن دودیر کشید. (یادداشت مؤلف ) : دیگر روز با من خالی داشت این خلوت دیری بکشید. (تاریخ بیهقی ).
-
دیر گرفتن
لغتنامه دهخدا
دیر گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دیر معاقبه کردن . چشم پوشی کردن : اصحاب گنه را به گنه دیر بگیردوآنگه که بگیرد زبر و زیر بگیرد.منوچهری .
-
دیر گشتن
لغتنامه دهخدا
دیر گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) به طول انجامیدن . به درازا کشیدن . طول کشیدن : که این کار ما دیر و دشوار گشت سخنها ز اندازه اندر گذشت . فردوسی .این سخن پایان ندارد گشت دیرگوش کن تو قصه ٔ خرگوش و شیر.مولوی .
-
دیر میر
لغتنامه دهخدا
دیر میر. (نف مرکب ) مقابل زودمیر. گران جان . سخت جان . جان سخت . آنکه به سختی میرد. آنکه زود نمیرد. (یادداشت مؤلف ).
-
دیر ایستادن
لغتنامه دهخدا
دیر ایستادن . [ دَ ] (مص مرکب ) دیری در جهان ماندن . عمر بسیار کردن . دیر زیستن در جهان : مخور جمله ، ترسم که دیر ایستی به پیرانه سربد بود نیستی . نظامی .|| مدت طولانی توقف کردن .
-
سه دیر
لغتنامه دهخدا
سه دیر. [ س ِ دِ ] (اِ مرکب ) رجوع به سدیر شود.
-
جستوجو در متن
-
خواب بریدن
لغتنامه دهخدا
خواب بریدن . [ خوا / خا ب ُ دَ ] (مص مرکب ) خواب کسی قطع شدن . دور شدن خواب . || خواب دور کردن . (از آنندراج ).
-
خواب رفتن
لغتنامه دهخدا
خواب رفتن . [ خوا / خا رَ ت َ ] (مص مرکب ) خدر شدن . (زمخشری ). بیحس شدن . سنگین و خدر شدن عضوی از اعضای تن . (یادداشت بخط مؤلف ).- به خواب رفتن پای ؛ خواب رفتن پای . (یادداشت بخط مؤلف ).- خواب رفتن پای ؛ خفتن پای . بیحس شدن آن بر اثر نرسیدن خون ...