کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیرگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیرگیر
لغتنامه دهخدا
دیرگیر. (نف مرکب ) که دیر مؤاخذه کند. اغماض کننده : در خطا دیرگیر و زودگذاردر عطا سخت مهر و سست مهار. سنایی .در وی آهسته رو که تیزهش است دیرگیر است لیک زودکش است . نظامی (هفت پیکر ص 358).- امثال :خدا دیرگیر است لیکن سخت گیر است .
-
جستوجو در متن
-
گران گیر
لغتنامه دهخدا
گران گیر.[ گ ِ ] (نف مرکب ) کنایه از دیرگیر و سخت گیر. || آنکه در کارها صبر و ثبات ورزد. (آنندراج ).
-
زودکش
لغتنامه دهخدا
زودکش . [ ک ُ ] (نف مرکب ) سم الساعة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زودکشنده . که در اندک زمانی مرگ آورد : در وی آهسته رو که تیزهش است دیرگیر است ، لیک زودکش است .نظامی .
-
زودگذار
لغتنامه دهخدا
زودگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) زودگذر. که زود گذرد: عَجْلی ̍؛ کمان تیز زودگذار. (از منتهی الارب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || زوددرگذرنده . زودعفو : در خطا دیرگیر و زودگذاردر عطا سخت مهر و سست مهار.سنائی .
-
سخت گیر
لغتنامه دهخدا
سخت گیر. [ س َ ] (نف مرکب ) سخت گیرنده . آزمند و حریص . (ناظم الاطباء) : هر که در کار سخت گیر شودنظم کارش خلل پذیر شود. نظامی .مشو در حساب جهان سخت گیرهمه سخت گیری بود سخت میر. نظامی .نیست غم گر دیر بی او مانده ای دیرگیر و سخت گیرش خوانده ای . مولوی ...
-
تیزهش
لغتنامه دهخدا
تیزهش . [ هَُ ] (ص مرکب ) زیرک و عاقل و هوشمند و ذهین و خداوند فراست . تیزهوش . (ناظم الاطباء). هوشیار و هوشمند : تیزهش تا نیازماید بخت به چنین جایگاه نگراید. دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).چنین گفت شنگل به یاران خویش بدان تیزهش رازداران خویش . ف...
-
اما
لغتنامه دهخدا
اما. [ اَم ْ ما ] (ع حرف ربط) حرف شرط است : فأما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق (قرآن 26/2)؛ (اما آنانی که ایمان آوردند میدانند آن مثل حق است ). (منتهی الارب ). اما حدیث خواجه احمد، بنده را با چنین سخنان کاری نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 85). و اما ام...
-
گیر
لغتنامه دهخدا
گیر. (اِمص ) بیشتر با مشتقات مصدر کردن و داشتن صرف شود. از گرفتن به معنی بسته شدن و ممنوع شدن باشد. سد و مانع راه چیزی شدن :یک سنگ در راه آب گیر کرده و آب به خانه ٔ ما نمی آید. سیلاب راه را برده بود، اتومبیل ما گیر کرد. (فرهنگ نظام ). || در اصطلاح طب...
-
هش
لغتنامه دهخدا
هش . [ هَُ ] (اِ) مخفف هوش . زیرکی و ذهن و عقل و شعور. (برهان ) : هر پنج زن دستها ببریدند و آگاهی نداشتند که هش ازایشان بشده بود از نیکورویی یوسف . (تاریخ بلعمی ).هر آنکس که دارد هش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین . فردوسی .کجا آن هش و دانش و ر...
-
خدا
لغتنامه دهخدا
خدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ، پازند « xvadaiهوبشمان ص 54 ح » «مسینا 139...