کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیرک
لغتنامه دهخدا
دیرک . [ رَ ] (اِخ ) پول ایدرین موریس ، فیزیکدان انگلیسی (1902م .-1984م .) بجهت کارهایش در بسط نظریه ٔ هایزنبرگ در مکانیک کوانتوم در جایزه ٔ 1933 نوبل در فیزیک با شرودینگرسهیم شد. نظریه ای در باب الکترون آورد (1928م .) و وجود پوزیترون را پیش بینی کرد...
-
دیرک
لغتنامه دهخدا
دیرک . [ رَ ] (اِمصغر) تیرک . ستون خیمه و جز آن . ستون خیمه . پادیر. پاذیر. شمع. تیرافراشته زیر چادر که حامل چادر است . عمود. ستونه . دعامة. دعام . دعمة. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
دیرک دپ
لغتنامه دهخدا
دیرک دپ . [ رَ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چانف بخش بمپور شهرستان ایرانشهر با 100 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
یرک
لغتنامه دهخدا
یرک . [ ی ُ ] (اِخ ) شاخه ای از خاندان سلطنتی پلانتاژنه ، و دوک دِیُرک لقبی است در انگلستان غالباً به برادر پادشاه دهند. (یادداشت مؤلف ).
-
پای چوب
لغتنامه دهخدا
پای چوب . (اِ مرکب ) ستون . دیرک . تیرک : دوم دانش از آسمان بلندکه بی پای چوب است و بی داربند.بوشکور.
-
بی چوبه
لغتنامه دهخدا
بی چوبه . [بی ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از خیمه که چوبی باشد.(آنندراج ). خیمه ٔ کوچک بدون دیرک . (ناظم الاطباء).
-
ناوسار
لغتنامه دهخدا
ناوسار.(اِ مرکب ) دیرک آسیا که با چرخاب میگردد. || مجرائی که باغستان را بدان آبیاری میکنند. (ناظم الاطباء). || ناسار. رجوع به ناسار شود.
-
پالار
لغتنامه دهخدا
پالار. (اِ) درخت و ستون بزرگ . (برهان ). پاغَر. ستون . اُستن . اُستون . شمع. تیرک . دیرک . حمّال . پادیر. پازیر. بالار.
-
کربة
لغتنامه دهخدا
کربة. [ ک َ رَ ب َ ] (ع اِ) چوب خانه که در آن سر ستون خانه درکنند. (منتهی الارب ). مغاکچه ای که سر ستون خانه در آن است . ج ، کَرب . (از اقرب الموارد). مغاکچه ای که در سرچوب دیرک خانه است . (ناظم الاطباء).
-
شنکور
لغتنامه دهخدا
شنکور. [ ش َ ] (اِ) شنگور. کماچه ٔ دیرک خیمه یعنی تخته ای مدور و میان سوراخ که بر سر چوب خیمه محکم سازند. || بادریسه ٔ دوک یعنی چوب و چرمی که بر گلوی آن کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگور شود.
-
آسیه
لغتنامه دهخدا
آسیه . [ ی َ ] (ع ص ،اِ) تأنیث آسی . حزینه . زنی اندوهگین . || خاتنه . آلت ختنه کردن . || زن بجشک . (ربنجنی ). طبیبه . ج ، اَواسی ، آسیات . || ستون . (ربنجنی ). ساریه . اسطوانه . دعامه . دیرک . ج ، اَواسی .
-
چوچه
لغتنامه دهخدا
چوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) بمعنی چوبه است . (از جهانگیری ). چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چوبه شود. تیرک دیرک . || جوزه و چوزه . || قو. (ناظم الاطباء).
-
دگل
لغتنامه دهخدا
دگل . [ دَ گ َ ] (اِ) دقل . دیرک کشتی . (ناظم الاطباء). تیر بزرگ که در وسط کشتی نصب کنند و شراع کشتی بر آن استوار سازند. تیر بلندی که بر میان کشتی افرازند و بادبان بر آن گسترند.تیری که شراع بدان استوار کنند. سهم سفینه . شاه تیر.صاری . (یادداشت مرحوم ...