کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دیرپای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دیرپای
لغتنامه دهخدا
دیرپای . (نف مرکب ) دیرپا. که دیر پاید. که بسیار پاید. بادوام . که عمری طویل دارد. که بسیار ماند زماناً. که زود از میان نشود. که بسی برجای ماند. (یادداشت مؤلف ) : کند کم درین رسته ٔ دیرپای نکوهنده لاف فروشنده رای . زینتی .از عدل دیر پای بود ملک بر م...
-
واژههای مشابه
-
دائره ٔ دیرپای
لغتنامه دهخدا
دائره ٔ دیرپای . [ ءِ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از فلک است : کیست در این دائره ٔ دیرپای کو لمن الملک زند جز خدای .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
دیرپا
لغتنامه دهخدا
دیرپا. (نف مرکب ) دیرپای . دائم و پاینده . که زود زائل نگردد. (آنندراج ). پایدار. مداوم . بادوام .
-
دیرزی
لغتنامه دهخدا
دیرزی . (نف مرکب ) دیرزینده . بسیار پاینده . دیرپای . که دیر بماند. بسیار عمر کننده : دیرزی به که دیر یابد کام کز تمامی است کار عمر تمام .نظامی .
-
مراسة
لغتنامه دهخدا
مراسة. [ م َرْ را س َ] (ع ص ) لیلة مراسة؛ شب دراز و دشوار. (از منتهی الارب ). بعیدة دائبةالسیر. (متن اللغة). شب سخت دیرپای .
-
دیرند
لغتنامه دهخدا
دیرند. [ رَ ] (ص ) دیرپای . (یادداشت مؤلف ). بمعنی دیریاز است که دراز است . (برهان ). دیرنده . به معنی دیریاز و دراز. (انجمن آرا) (از آنندراج ). طویل . (یادداشت مؤلف ) : شبی دیرند و ظلمت را مهیاچو نابینا در او دو چشم بینا. رودکی . || مدت دراز. || د...
-
لمن الملک
لغتنامه دهخدا
لمن الملک . [ ل ِ م َ نِل ْ م ُ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ استفهامی ) پادشاهی کِراست ؟ کراست پادشاهی ؟ اقتباس از آیه ٔ شریفه ٔ: لمن الملک الیوم ﷲ الواحد القهار. (قرآن 16/40) : لمن الملک بخواندی تو امیرا به یقین یا قلیل الفئة کد زادوران لشکر کام . محمدبن وص...
-
درازآهنگ
لغتنامه دهخدا
درازآهنگ . [ دِ هََ ](ص مرکب ) طولانی . طویل . به درازا کشیده : ای فکنده امل درازآهنگ پست منشین که نیست جای درنگ .ناصرخسرو.بفرمود تا صندوقی درازآهنگ پر از دانه های [ مروارید ] شاهوار حاضر کردند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به همین کلمه در ذیل ترکیبات آهن...
-
نااستوار
لغتنامه دهخدا
نااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص مرکب ) غیرمحکم . (شعوری ). سست . ناپایدار. بی ثبات نامطمئن . ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام ؛ سخن نااستوار و ردی گفت . امر مُعثَلِب ؛ کاری نااستوار. (منتهی الارب ). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست . بندی نااستوار. سست ....
-
دستگه
لغتنامه دهخدا
دستگه . [ دَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) دستگاه . جای صدر و مسند، چرا که دست به معنی مسند آمده است . (غیاث ) (آنندراج ). || دستگاه . (جهانگیری ).مخفف دستگاه است که دسترس و سامان باشد. (از برهان ). قدرت و سامان . (غیاث ). کثرت اسباب غنا و سرمایه و قدرت . (شرف...
-
دایره
لغتنامه دهخدا
دایره . [ ی ِ رَ ] (ع ص ) دایرة. مؤنث دایر. دائرة. دورزننده . گردنده . || (اِ) دائرة. در اصطلاح هندسه شکلی باشد مسطح و مدور و خطی گرد وی درگرفته ، و در اندرون نقطه ای بمرکز، نقطه ای چنانکه خطهای مستقیم که از نقطه به محیط کشی همچند یکدیگر باشد و آن ن...
-
دراز
لغتنامه دهخدا
دراز. [ دَ / دِ ] (ص ) طویل . مقابل کوتاه . طولانی . نقیض کوتاه . (برهان ). مستطیل . مستطیله . طویله . مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائی بدان بینند، چون : گیسوانی ،دستی ، ریشی دراز یا مقابل پست و آن طولی باشد عمودی ، چون از ز...
-
لاف
لغتنامه دهخدا
لاف . (اِ) اسم از لافیدن . خودستائی به دروغ . به تازی صلف بود و به پارسی خویشتن ستودن . (لغت نامه ٔ اسدی ). صَلف . (دهار).تصلّف . دعوی باطل . گزاف . (دهار). تیه . (منتهی الارب ). کلام فضول و عبارت گشاده و خویشتن ستائی و خودنمائی باشد. (برهان ). سخن ز...